بی ارزشیِ زشتی: در دفاع از نقاشی های زشت


کیتی کِلِهِر

مترجم: علی قاسمی

داخل ساختمانی قدیمی و آجری در میدان دیویسِ شهر سامِرویل1، زیر سکوی مطلا و نشیمن­گاه­های قرمز مخملی [سالن تئاتر]، موزه­ای نامعمول برپاست. پنهان در زیرزمین ساختمانی به سبک هنر دِکو2 متعلق به سال 1914 مجموعه­ای از نقاشی­های زننده و طراحی های مشوّش کننده وجود دارد که به نام موزه­ی هنر بد3 شناخته شده است.

مایکل فرانک4 نمایشگاه­گردان (کیوریتور) موزه می­گوید، "هرگز چنین کارهایی را در موزه­ی هنرهای زیبا نمی­بینید". فرانک از آن آدم­هایی­ست که نمی­توانند از یک حراجی یا بازار کهنه­فروشی بدون توقف برای چرخ­زدن بگذرند. او عاشق چیزهای زشت است اما زشت برایش واژه­ای مسئله­دار است. او می­گوید، "وقتی ایمیلتان را خواندم، فکر کردم، عجب، زشت خواندن چیزی مثل زیبا خواندن چیزی است. در لحظه­ای که آن­را به زبان می­آوری در موضع دشواری قرار می­گیری؛ تلاش برای اینکه مشخص­ کنی در واقع چه معنایی دارد."

فرانک ترجیح می­دهد که به این نقاشی­ها به عنوان "هنربد"5 فکر کند؛ یک کلمه بدون خط تیره. هنربد وارونه­ی "هنرِ خوب" نیست؛ وارونه­ی "هنر مهم"6 است. عده­ای ممکن است این قطعات را هنر حاشیه­ای7 بدانند و در گذشته خیلی از آنها می­توانستند بدوی یا هنر خام8 نام بگیرند. ترجیح من آنست که آن­ها را زشت در نظر بگیرم. همچون رقص سگی که دامن کوتاه9 پوشیده یا خطِ ­ابروی مدل دهه­نود مشخصن بر [چهره­ی] متینِ مریم مقدس؛ جذّاب اما زشت.

به هر حال از موضع فرانک آگاه شدم. برای فرانک، زشت واژه­ای است که راه حیات را بسته و نقاشی­های محبوب او را از حق هوای پرنشاط­شان محروم کرده است. همچنین زشت واژه ای است که دلالت­های شدید اخلاقی را با خود به همراه دارد. زشتی، برای قرن­ها، نه فقط با بیماری و بدریختی بلکه با فریبکاری، خشونت، تجاوز و تعصب نیز مرتبط بوده است. در همین زمینه اصطلاح امریکاییِ زشت10یا نقد مکرر اعمالِ "زشت" ترامپ را هم در نظر داشته باشید. خود واژه از دوبخش به یک­اندازه ناسازگار ساخته شده؛ صدای ugga و uggligr، دو صفت زبان نورس باستان11 که معنای "وحشت­آور، ترس­آور، پرخاش­­گر" داشتند. (واژه­های دیگری که از ریشه­ی dreadful (وحشت­آور) سربرآوردند شامل loath (بیزاری) و loathsome (زننده) می­شوند.) معنای زشت فقط در قرن چهاردهم تغییر کرد؛ زمانی­که uglike دیگر معنای "وحشتناک" نمی­داد و معنای "در نظر ناخوشایند" به خود گرفت.

با آنکه در حال حاضر واژه­ی زشت پیش از هرچیز، به جای بافت عمیق اخلاقی­اش، برای توصیف جنبه­ی نازیبای چیزها به کار می­رود، عناصر اصلی معنایی­اش را حفظ کرده و بهره­گیری از آن می­تواند یک نقد زیبایی­شناسانه با معنای مطلوب را به قلمروی قضاوت اخلاقی انتقال دهد. این برای افرادی در میان ما که از چیزهای زشت به واقع لذت می­برند و تجلیل­شان می­کنند مایه­ی تاسف است. شما هم اگر می­خواهید ارزش زشتی را درک کنید، اولین کار این است که از تصور آن­ به عنوان وارونه­ی زیبایی دست بردارید. ما تمایل داریم درباره­ی زیبایی­شناسی طوری حرف بزنیم که گویی دسته­بندی­هایی گرفتار در یک نبردند: خیر در برابر شر، روشنی در برابر تاریکی. اما تقابل­ها راهکاری کمکی­اند. زیبایی و زشتی نفی­کننده­ی یکدیگر نیستند.

علم پشتیبان این ایده است. پژوهش­های انجام شده در رشته­ی نوظهور عصبْ­زیبایی­شناسی12 (مطالعه­ی چگونگی پاسخ مغز به محرک­های زیبایی­شناختی) پی برده­اند که نقاشی­های زیبا و نقاشی­های زشت بخش مشابهی از مغز را فعال می­کنند: ناحیه­هایی از قشر حرکتی13، قشر پیشین حدقه­ای14 و قشر پیش­پیشانی15. به شکلی عجیب زیباترین تصاویرْ ناحیه­ی پیشین حدقه­ای را به بیشترین میزان و ناحیه­ی حرکتی را به کمترین میزان فعال می­کنند در حالی­که زشت­ترین تصاویر ناحیه­ی پیشین حدقه­ای را به کمترین میزان و ناحیه­ی حرکتی را به بیشترین میزان فعال می­کنند. سِمیر زِکی16، نویسنده­ی این پژوهش خاص، به طور احتمالی می­گوید چیزهای زشت دستگاه حرکتی را متأثر می­کند به نحوی که می­توانیم از محرک­های ناخواسته فرار کنیم. پژوهش مشابهی توسط اریک کَندل17، مؤلف کتاب عصر بینش18، انجام شده که در آن می­گوید، "زیبایی نسبت به زشتی ناحیه­ی متفاوتی از مغز را درگیر نمی­کند. هر دو بخشی از زنجیره­ای هستند که ارزشی را که مغز به آن­ها نسبت می­دهد، نمایش می­دهند." اگرچه به طور متفاوتی آن­ها را تجربه می­کنیم، زیبایی و زشتی هر دو به مرکز احساسی ما ضربه وارد می­کنند، منطقه­ای که عمیقن درگیر تحلیل اعمال و محرک­های دیگر و تولیدکننده­ی همدردی و همدلی است. کندل می­نویسد:

واکنش ما به هنر ناشی از یک خواست غیرقابل مهار برای بازآفرینی فرآیندی خلاقانه- شناختی، عاطفی و همدلی­برانگیز- در مغزمان است که هنرمند از طریق آن اثرش را به وجود می­آورد. این خواست خلاقانه­ی هنرمند و ناظر احتمالن توضیح می­دهد که هنر علارغم این واقعیت که ضرورتی فیزیکی برای زنده ماندن نیست، چرا در هر عصر و مکانی در جهان، خلق تصاویر برای هر گروهی از موجودات بشری ضروری بوده است. هنر یک کوشش ذاتیِ خوشایند و آموزنده توسط هنرمند و ناظر است که با یکدیگر مشارکت کنند و ارتباط برقرار کنند؛ فرآیند خلاقانه­ای که مشخصه­ی مغز بشری­است. فرآیندی که به لحظه­ی آهان! – تشخیص ناگهانی­ای که در ذهن شخصی دیگر می­بینیم- می­رسد و به ما اجازه می­دهد که حقیقت پنهان در زیبایی و زشتی­ای که هنرمند نمایش داده را ببینیم.

هنر، هم "هنر مهم" و هم هنربد، می­تواند فعالیّت درونی ذهن هنرمندان را آشکار کند. هنر زیبا، وقتی روشنگر حقایقی درباره­ی وضعیت بشری است، در بهترین و مفیدترین وضع قرار دارد، اما هنربد قادر است فعالیت درونی ذهن یک فرد را آشکار کند؛ شهوت نیرومند، خیال­پردازی­های آشفته­حال، امیال جامعه ستیز و ترس­های بی­پایه و اساس­­ او. هنر زیبا قادر است از کوشش­ها و پیروزی­های عمومی انسان بودن سخن بگوید. اما هنربد می­تواند با شیوایی و بلاغتی یکسان [با هنرزیبا] از اختلال­های روانی خیلی ویژه و لذّات­ ذهن فردی شوریده صحبت کند. با وجود این، همه­ی ما غروب­های آفتاب را دوست داریم؛ اما گربه­ی عظیم­الجثه­ی سرخ­رنگِ موزه­ی هنر بد که در زیر آسمانی به رنگ صورتیِ پپتو-بیسمول19 شخصی رنگ­پریده را می­بلعد، جذبه­ای منحصربه­فرد دارد.

زشتی هرگز مورد بررسی دقیق و موشکافانه قرار نگرفته. در بیشتر موارد، هنرمندان و متفکران با زشتی همچون دسته­بندی­ای تغییرناپذیر برخورد کرده­اند که مملو از چیزهایی­ست که به سادگی علاقه­ای بهشان ندارند. این شامل مناظر هراس­انگیز، افراد ناتوان و اشیایی­ست که نشانه­های کهنگی بر خود دارند. هنگامی­که بقا اولویت نخست را داشت، مردم هر آنچه­ به طور بالقوه تهدیدگر بود را زشت می­دیدند. و در اکثر موارد، آثار زشت، به خصوص قطعاتی که ناآگاهانه زشت بودند، در حافظه­ی تاریخ باقی نماندند.

در نتیجه، با اهمیت­ترین آثار زشت که تا پیش از قرن نوزدهم به طور آگاهانه زشت خلق شده بودند، به وسیله­ی مهارت تکنیکی نقاشانی به وجود آمد که به هر دلیلی تصمیم گرفتند نمایشگر موضوعی زشت باشند. اغلب، هنر زشت به عنوان هشدار خلق می­شد؛ آب­پرانِ20 چسبیده به نمای بیرونی قرون وسطایی فریاد می­زند که اگر فضل خدا نبود چه­ها که نمی­شد. در مجموع برای ناظران معاصر، هنر قرون تاریک زشت به نظر می­آید (این تفسیر عالی سایت وکس21 از کودکان زشت در نقاشی­های قرون وسطایی را هم مد نظر داشته باشید) در همان زمان، اگر چه مردم سگ­های بدشکل یا کلاغ­های زمخت کلاه­پوش را زشت در نظر نمی­گرفتند با وجود این می­دانستند که نقاشی­های روز محشر22 که بدترین حالتِ روایات پس از مرگ را نشان می­دهند، هول­آور و مهیب­اند. نقاشی­های روز محشر تمایز میان بهشت و دوزخ را برجسته می­کنند با این هدف که ترس را به قلب تماشاگرانش وارد کند و بنابراین آن­ها را، به عنوان مثال، از طمع داشتن به همسر شهوانی همسایه­شان یا از دروغ گفتن به مامور مالیات وقتی برای جمع­­آوری سکه­ها می­آید، برحذر بدارند. گاهی این نقاشی­ها همچون نسخه­ی قرون وسطایی خطبه­های جهنمی و آتش­آلود جاناتان ادوارد عمل می­کردند: در واقع زندگی پس از مرگ را جالب توجه، هیجان­انگیز و حتا شاید اندکی جذاب می­ساختند.

نقاشی باغ لذات زمینی23 اثر هیرونیموس بوش24 در اواخر قرن پانزدهم، از سنت نقاشی­های روز محشر بهره می­گیرد تا تصویری با شوخ­طبعی قدرتمندانه و اغواگری متحیّرانه از هلند بسازد. بوش به تماشاگرانش هشدار می­دهد که زیاد پای­بند خوشی­های زمینی نشوند و با این­حال نگاه کردن به نقاشی­اش بسیار سرگرم­کننده و واجد لذت است. با وجود ترکیب­بندی استادانه­، نقاشی زشت است یا دست­کم نقاط برجسته­ای از زشتی را به نمایش می­گذارد. [نقاشی] با یکجور بدوی­گرایی نقطه­گذاری و با سرخوشی رنگ­آمیزی شده. بهشت، نمایش داده شده در سمت چپ سه لته25، بیشتر کسالت­بار و به ویژه خالی به نظر می­رسد و دوزخ، نمایان بر لته انتهایی در سمت راست، نقش زناکاران و نوازندگان کفل­فلوتی26 را بر خود دارد.

بوش موردی است که نشان می­دهد زشتی چگونه می­تواند سرخوشانه باشد؛ اما رویکرد دیگر نقاشان رنسانس به زشتی با جدیت و ثبات بیشتری همراه است. وقتی لئوناردو داوینچی مطالعه­اش بر روی زیبایی را با تحقیق بر "مجموعه­ای از منزجرکننده­ها"، عنوانی که والتر پیتر27 تاریخ­نگار به کار برده، آغاز کرد شروع کارش با نقاشی از تصاویر عمیقن زن­گریزانه28 (شاید به عنوان راهی برای ابراز بیزاری­اش از رابطه­ی وابسته به جنس مخالف) و مردمی با بیماری­ها و ناتوانی­هایشان بود. این طراحی­های زشت (بروتِتزا)29 عامدانه غیرجذاب بودند و زشتی مفروض این افراد به این نیت بود که با زیباییِ سایر فیگورهای نشسته­­ی30 لئوناردو در تضاد باشند. نقاشی سالِ 1513 کوئنتین ماتیس31 با نام پیرزنی گروتسک32 نیز می­تواند در همین سنت گروتسک قرار بگیرد. این اثر که عمومن به عنوان دوشس­های زشت33 شناخته شده، زنی را در پیراهنی با بالاتنه­ی تنگ و پوشش مجللِ سر نشان می­دهد. استفن بِیلی34 در رساله­اش با نام زشت در سال 2011 توضیح می­دهد، "اکنون تشخیص داده شده که فیگور نشسته از بیماری پاژه35 رنج می­برد". علارغم این حقیقت که ما امروزه "بیشتر از این می­دانیم" که به رنج دیگران با بی­خیالی چشم بدوزیم، ادعای بیلی این است که در شهرت این نقاشی "غرابتی باشکوه" وجود دارد. او اشاره می­کند که این نقاشی "یکی از پرطرفدارترین کارت­پستال­های فروخته شده در فروشگاه گالری ملی لندن" است.

این نقاشی­ها، همچون آب­پران­های متصّل به کلیسا و شیلاناگیگ­های36 فرْج­گشوده، رانده­شدگانی کمیاب­اند. در بخش وسیعی از تاریخ بشر، هنرمندان خیلی بیشتر مسأله­ی زیبایی و بهشت را داشتند تا زشتی و امر مادی و زمینی. زشتی، اگر اصلن به نمایش در می­آمد، به عنوان اشاره­ای کوتاه به لعن و نفرین معنوی کاربرد داشت. فلاسفه در حالی که به مسائل زیبایی و اخلاق مشغول بودند، اغلب خود را با زشتی بصری درگیر نمی­کردند (اگرچه حجم زیادی جوهر را صرف سرپیچی­های [زشت] اخلاقی می­کردند). بِیلی استدلال می­کند، "شما نمی­توانید روایت تاریخی­ای از زشتی، دست­کم در شکل آکادمیک آن، بنویسید". "چنان کتاب­هایی به سادگی وجود ندارند: زشتی، متناسب با طبیعت خشن­اش، موضوعی است که نویسندگان عمومن از آن اجتناب کردند. شاید همچون طاعون از آن دوری جستند."

بیلی برای هنر زشت تعدادی دوره­های اوج دیگر را شناسایی می­کند از جمله دوره­ی باروک که حدود 1600 تا 1750 را در بر می­گیرد. در این مدت هنرمندان بسیاری در پی آرایه­پردازی بودند و با قوی­دستی بسیار هر سطح ممکنی را شیاردار یا مطلّا یا دالبری (کنگره­ای) یا قالب­دهی­شده می­کردند. هنرمندان باروک بیشینه­گرایانِ37 اصیل بودند. اما وقتی خیلی از افراد، هنر باروک را غیرجذاب یا "هول­آور" یا "به طرز تهوع­آوری بدمنظر"، به بیان بیلی، در نظر می­گیرند من با زشت خواندن این هنر مشکل دارم. کلمه­ی باروک به معنای "مروارید از شکل افتاده" است با وجود این در اکثر آثار متعلق به هنر باروک نظم و سامانی وجود دارد. آرایه­پردازی و سطوح ناصاف بناهای فرانچسکو بورومینی38 به شکل تصادفی نمایان نمی­شوند بلکه موجی همچون ماری خزنده دارند. به طور کلاسیک تابلوهای دراماتیک کاراواجو نمایانگر ترکیب­بندی­های الهام­بخش و مهارت تکنیکیِ سطح بالایی است. بی­تردید آنها افراطی­اند اما به واقع زشت نیستند. به عقیده­ی من آپولو و دافنه­39 اثر برنینی زیباترین مجسمه­ای است که تا به حال خلق شده، بنابراین تصور می­کنم با بی­رغبتی بیلی نسبت به باروک مسئله داشته باشم. من با اطمینان این را به آنچه بعد از آن می­آید ترجیح می­دهم: پُرزهای زیبا و تزئینات زننده­ی روکوکوی40 شوریده­سرِ اروپا.

اما این مراحل تزئین­ محور به آرامی از سبک و سلیقه افتادند و با پیدایش رمانتیسیسم هنرمندان اروپایی به سوی فرم طبیعی­تری از نقاشی رفتند. این مسأله همزمان بود با گرایش نوظهور به تعریف زیبایی و نقطه­ی مقابل آن. در اوایل قرن نوزدهم، نظریه­پردازان رویکردی را نسبت به زشتی آغاز کردند به طوری که مبتنی بر دسته­بندی زیبایی­شناسانه­ای قائم به خودش بود. در سال 1853، کارل روزنکرانتز41 یکی از نخستین کوشش­های جدی را منتشر کرد: زیبایی­شناسیِ زشتی. این پژوهش با کمک زیبایی­شناسی هگل می­کوشد بفهمد که دسته­بندی­های زیبایی­شناسی منفی، مانند عجیب و غریب، گروتسک، هول­آور و زشت، چه ارتباطی و چه تمایزاتی با یکدیگر دارند. برای نسل­های پیشین، منظره­ای کوهستانی می­توانست به شکلی هول­آور دیده شود؛ زشت بود فقط به این خاطر که ترسناک بود. رمانتیک­ها این تصور را به چالش کشیدند و شروع کردند به خلق منظره­ای که هم زیبا و هم ترس­آور (به بیانی دیگر، والا42) بود. نقاشی­های کاسپار دیوید فردریش از نمونه­های ممتاز آن­اند. آنها زیبا و ترس­­آورند اما انگشت­شمارند آنهایی که این مناظر را زشت قلمداد کنند. آنچه زمانی وحشتناک بود در رویکرد تازه به منزله­ی زیبایی­شناسی در نظر گرفته می­شد و در نتیجه زشتی به قلمروی دیگری رانده شد. خانه­ی جدید هنر زشت خیمه­ی عظیم امر انتزاعی شد.

اگرچه امروزه کاملا قادریم زیبایی­ را در آثار روتکو بیابیم، زمانی که انتزاع در قرن نوزدهم به صحنه آمد، همچون تکانه­ای ناسالم و منحرف محسوب می­شد. و در حالی­که امپرسیونیسم راه را برای اکسپرسیونیسم باز می­کرد و قرن نوزدهم جای خود را به قرن بیستم می­داد، تکانه­ای که به این تجربه­های هنری برچسب از نظر اخلاقی نادرست یا منحط می­زد، گسترده­تر می­شد.

در جولای سال 1937، در مونیخ نمایشگاهی با نام هنر منحط43 افتتاح شد که برمبنای نازیسم گردآوری شده بود؛ با آثاری از کارل-اشمیت روتلف44، ارنست لودویگ کریشنر45، ادوارد مونش46، امیل نولده47، فرانتز مارک48، لیونل فی­نینگر49 و مارک شاگال50. آیا این آثار زشت بودند؟ برخی از آنها بله اما تقریبن نه به اندازه­ی دیدگاه نسل­کشانه­ی نازی­ها­. همچنین نقاشی­ها بخشی از جهان جدید هنر بودند که دسته­بندی­های زشت و زیبا در آن، دست­کم برای هنرمندان، اهمیت زیادی نداشت. برخی از این آثار زشت بودند و نکته همینجاست. آنها به طرز عامدانه عجیب، فراواقع (سوررئال) و پریشان کننده بودند. آنها جامعه­ای پرهرج و مرج و متلاشی شده را نشان می­دادند. آینه­هایی شکسته برای جهانی شکسته بودند.

در جهان هنر پست مدرن یا پست-پست مدرن ما، دشوار است به یاد بیاوریم چرا زشتی اهمیت دارد چونکه در حال حاضر نقاشی­های زشت همه­جا هستند. نقاشی­های زشت بر دیوار هر موزه­ی بزرگی نصب است و اثر زشت به عنوان بخشی از قاعده­ی کلی پذیرفته شده. اما هنگامی که هنر زشت در مواجهه با ژانرها و دوره­های زمانی قرار می­گیرد، اندیشیدن به هنر زشت به منزله­ی امری تنزل یافته به دسته­بندی زیبایی­شناسانه­ و یکپارچه­ی خودش، همچنان می­تواند سودمند باشد. زشتی هم مانند لوده، جذاب و جالب توجه51، سه برچسب تعریف و تشریح شده به وسیله­ی سیان ­گیا52 در کتابش با عنوان دسته­بندی­های زیبایی­شناسی ما53، نقشی اساسی در تاریخ هنر و در طراحی معاصر ایفا می­کند.

برخلاف گروتسک که موضوعاتش را ارتقا می­دهد تا به امر زیبا نزدیک شود، آثار واقعن زشت قصد خوشنود کردن کسی را ندارند. زشتی درباره­ی ناراحتی است؛ ما را به احساس بهم­ریختگی دچار می­کند نه به این دلیل که به چیزی ­رنجش­آور نگاه می­کنیم، مثل یک صحنه­ی خونین مذهبی یا عکسی از منطقه­ی جنگی یا نقاشی­ای از بینی زگیل­دار، بلکه به این خاطر که در مواجهه با احساس بی­نظمی قرار گرفته­ایم.

این موضوع می­تواند آگاهانه یا نتیجه­ی به کاربردن نادرست تکنیک یا انتخاب ضعیف رنگ­ها باشد. به طور معمول، هنر زشتی که ما در موزه­ها می­بینیم به طریقی آگاهانه ساخته شده­، خواه به قصد برجسته کردن توانایی هنرمند (مثل کاریکاتورهای ظریف لئوناردو داوینچی)، یا با هدف شورش علیه قواعد جهان هنر (برای نمونه، فیلیپ گاستن54 یا نقاش معاصر نیل جنی55) یا به منظور آشکار کردن چیزی در مورد جهان و جایی که در آن ساکنیم (هیرونیموس بوش، اوتو دیکس56 و فرانسیس بیکن57 و تصویرهای دل آشوب­کن آنها از جراحت جسمی).

فرانک و همکارانش در موزه­ی هنر از آن قبیل نقاشی­های با اهمیت زشتی را که ممکن است نیویورک تایمز درباره­شان بنویسد یا موزه هنر متروپولیتن58 نمایش دهد، جمع آوری نکرده­اند. در عوض فرانک از قوه­ی زیبایی­شناسانه­اش جهت انتخاب آثاری بهره برده که حسِ مجاب کننده بودن داشته باشند. او می­گوید، "هر اثری را که جالب نبود کنار گذاشتم. کار معمولی قابل پذیرش نیست. اگر چیزی احمقانه یا به طرز خودخواهانه­ای در تلاش برای قرار گرفتن در موزه هنر بد ساخته شده باشد، من جذب­شان نخواهم شد." او همچنین علاقه ای به قطعات کیچ59 یا هنر تبلیغاتی، مانند نقاشی­ روی­ مخمل سیاه60 یا مجسمه­های تاکسیدرمی ندارد.

در مورد هنر بدِ تصادفی حسی از بی­پروایی وجود دارد؛ گویی که تجسم­بخش میلِ به انحراف رفته است. و توانایی لذت بردن از هنر زشت صرفن در مورد سرگرم شدن با آن نیست، بلکه همچنین درباره­ی توانایی قرارگرفتن در ناراحتی و تشخیص اشتباهات است. هنر زشت خواستار احساسی از رهایی است که از شما می­خواهد در یک وضعیت ذهنی شناور غوطه­ور شوید؛ جایی که بتوانید همزمان باورهای گوناگون را حفظ کنید. قطعه­ای که به دلایل بسیار زیادی می­تواند هم زشت و نامطلوب باشد و هم مطلوب و لذت­بخش می­تواند شما را به نزدیک­تر فرابخواند، می­خواهید بدانید این هنر زشت چرا ساخته شده، چه معنایی می­دهد، و هنرمندان به چه فکر می­کرده­اند. و اگر به قدر کافی به خودتان اجازه دهید که از تعادل خارج شود، در همان حال ممکن است خودتان را به قدر ذره­ای مشتاق­تر بیابید. فرانک می­گوید، "اگر به شبکه اجتماعی بروید، رایج­ترین بازخوردهایی که گرفته ام را می­بینید. مردم همیشه می­نویسند دوستش دارم یا حتا من این نقاشی را دوست دارم نباید اینجا [در این موزه] باشد."

فرانک اغلب پاسخ می­دهد، "من هم دوستش دارم. به خاطر همین است که این هنر را گردآوری کردم. دوستش دارم."

***

* مقاله برگرفته از The Paris Review (جولای 2018) نوشته­ی Katy Kelleher

پی­ نوشت­های مترجم:

  • Somerville’s Davis Square : در ایالت ماساچوست امریکا
  • Art Deco
  • The Museum of Bad Art یا MOBA نهادی اجتماعی و موسسه­ای غیرانتفاعی که وقف گردآوری، حفظ، ارائه و تجلیل از هنر بد در تمام فرم­ها شده است. MOBA در پائیز سال 1993 تاسیس شد و نخستین نمایشگاه خود را در مارس 1994 برپا کرد. (http://museumofbadart.org)
  • Michael Frank
  • badart
  • important art
  • outsider art
  • Art Brut: اصطلاحی فرانسوی به معنای هنر خام (raw art) که ابداع هنرمند فرانسوی ژان دو بوفه (Jean Dubuffet) است برای توصیف آثاری خارج از سنت رسمی هنرهای زیبا؛ برای نمونه آثار دیوانگان، کودکان، زندانی­ها و هنرمندان مبتدی. (www.tate.org.uk)
  • tutu
  • Ugly American: آمریکایی ای که در خارج از کشور با مردم آن کشور اهانت آور رفتار کند.
  • Old Norse: از زبان­های ژرمنی شمالی
  • Neuroaesthetics
  • motor
  • orbitofrontal
  • prefrontal
  • Semir Zeki
  • Eric Kandel
  • The Age of Insight
  • Pepto-Bismol | این نقاشی در این آدرس قابل مشاهده است: http://museumofbadart.org/zoo
  • Gargoyle: ناودانی که در بناها و کلیساهای قدیم به شکل صورت انسان یا حیوانات عجیب از فلز و یا سنگ حجاری شده می­ساختند.
  • https://www.vox.com/2015/7/8/8908825/ugly-medieval-babies
  • Doom paintings
  • The Garden of Earthly Delights
  • Hieronymus Bosch (1450-1516)
  • Triptych
  • flute-assed
  • Walter Pater
  • Misogynistic
  • Bruttezza
  • Sitters
  • Quentin Matsys(1466-1530)
  • A Grotesque Old Woman
  • The Ugly Duchess
  • Stephen Bayley
  • Paget’s disease: بیماری پاژه­ی استخوان روند بازیافت طبیعی بدن را درگیر می­کند و در آن بافت استخوانی جدید به مرور [به شکلی غیرطبیعی] جایگزین بافت استخوانی قدیم می­شود. با گذشت زمان، این بیماری می­تواند باعث شکنندگی و ازشکل­افتادگی استخوان­ها شود. بیماری پاژه­ی استخوان اغلب در لگن، جمجمه، ستون فقرات و پاها رخ می­دهد. (www.mayoclinic.org)
  • Sheela Na Gigs: پیکرهای ساده و سنگی قرون وسطایی در برخی از کلیساها از زنی برهنه با پاهای از هم گشوده و دستانی که کنار اندام تناسلی­اش قرار گرفته است.
  • Maximalists
  • Francesco Borromini(1599-1667)
  • Apollo and Daphne
  • Rococo
  • Karl Rosenkranz(1805-1897) : فیلسوف و کارشناس علوم تربیتی آلمانی
  • Sublime
  • Entartete Kunst
  • Karl Schmidt-Rottluff (1884-1976)
  • Ernst Ludwig Kirchner (1880-1938)
  • Edvard Munch
  • Emil Nolde (1867-19656)
  • Franz Marc (1880-1916)
  • Lyonel Feininger (1871-1956)
  • Marc Chagall (1887-1985)
  • zany, cute, interesting
  • Sianne Ngia
  • Our Aesthetic Categories (2012) - Harvard University Press
  • Philip Guston (1913-1980)
  • Neil Jenney (1945-)
  • Otto Dix (1891-1969)
  • Francis Bacon (1909-1992)
  • Met : The Metropolitan Museum of Art
  • kitschy pieces
  • Black velvet painting



logo-samandehi