اعتراف راننده اتوبوسی به سرقت شاهکار گویا

سال ۱۹۶۱، یک نقاشی چهره از نگارخانه ملی بریتانیا ناپدید شد. فیلم دوک، قصه این سرقت خارق‌العاده را بازگو می‌کند.

به گزارش گالری آنلاین، در حدود دقیقه ۹۰ اولین فیلم جیمز باند، همین‌طور که دو صفر هفت در ستاد مرکزی مخفی گرانقیمت و شیک تبه‌کاری به نام دکتر نو قدم می‌زند، برای تحسین یک نقاشی روی سه‌پایه مطلا مکث می‌کند. آن قدراین لحظه سریع می‌گذرد که بینندگان امروزی به سختی متوجه آن می‌شوند ولی برای تماشاچیان سینمارو در سال ۱۹۶۲ یکی از زیرکانه‌ترین شوخی‌های فیلم بود.

این نقاشی، چهره دوک ولینگتون بود که فرانسیسکو گویا در سال ۱۸۱۴ آن را کامل کرد و در سال ۱۹۶۱ از نگارخانه ملی در لندن دزدیده شد. هیچ‌کس نمی‌دانست چه کسی آن را ربوده یا الان کجا است بنابراین، این ایده که ممکن است در دست یک عضو سندیکای تبه‌کاران خودبزرگ‌بین باشد قابل‌قبول‌تر از بقیه حدس و گمان‌ها به نظرمی‌رسید.

هشدار: این مقاله قصه اصلی فیلم دوک را لو می‌دهد

در کل این سرقت گیج‌کننده و مبهم بود. نقاشی متعلق به چارلز آزبورن، دوک لیدز بود. آن را در یک حراجی به قیمت ۱۴۰ هزار پوند به چارلز رایتزمن، یک کلکسیونر آمریکایی، فروخت ولی دولت بریتانیا از اینکه نقاشی از بریتانیا خارج شود خشنود نبود، پس خزانه با یک خیریه به نام خیریه ولفسون متحد شد و معادل پول حراجی رایتزمن را جفت و جور کرد: ۲ میلیون پوند به قیمت امروز.

نقاشی چهره گویا ناگهان به معروف‌ترین نقاشی در بریتانیا تبدیل شد. بازدیدکنندگان به نگارخانه ملی هجوم آوردند تا ببینند این‌همه پول صرف چه شده و سیستم امنیتی بسیار شدیدی هم برقرار بود. و با این حال، کمی قبل از اینکه نگارخانه در روز ۲۱ اوت ۱۹۶۱ باز شود، نگهبانان فهمیدند که نقاشی بدون آنکه کسی متوجه شود ربوده شده است. نتوانستند نشانه‌ای بیابند که کسی بدون اجازه وارد شده و هیچ آسیبی به چیزی وارد نشده بود و هیچ ردی از هر گونه تجهیزات یا اسلحه در صحنه نبود. ولی نقاشی گویا رفته بود. هیچ اتفاق مشابهی قبلا در این نگارخانه با تاریخچه ۱۳۸ ساله رخ نداده بود. اگر دکتر نو مسئول نبود، پس مقصر باید مغزی مشابه مغز متفکر یک تبهکار بین‌المللی ثروتمند و باتجربه و مکار داشته باشد.

فیلم دوک با نقش‌آفرینی جیم برادبنت در نقش کمپتون بانتون است که اعتراف کرد نقاشی را در اعتراض به عوارض پروانه تلویزیون به همراه همسرش که هلن میرن نقشش را ایفا می‌کند، دزدیده بود


به هر حال این هم یک نظریه بود. ولی در ماه نوامبر۱۹۶۵، یک راننده بازنشسته اتوبوس ۶۱ ساله از شهر نیوکسل آپ‌آن تاین در شمال انگلستان در دادگاه جنایی مرکزی لندن حاضر شد و اعتراف کرد که او نقاشی را برده است. او اضافه کرد که هیچ‌وقت قصد نگه داشتنش را نداشته است: "تنها هدف من از همه این‌ها این بود که خیریه‌ای بر پا کنم که برای عوارض پروانه تلویزیون پول جمع‌آوری کند [مجوزی که بر اساس آن بودجه بی‌بی‌سی در بریتانیا تامین می‌شود] تا کمکی به افراد پیر و فقیر باشد که به نظر می‌رسد در جامعه مرفه ما نادیده گرفته شده‌اند."

این داستان دکتر نوی نابکار یا ارتکاب جرم بی‌نقص و باشکوه توماس کراون فریبنده نبود، بلکه داستان مردی به نام کمپتون بانتون بود که تجسم خیره‌‌سری، یاغی‌گری فرودستانه، روحیه خطرکردن، شانس مضحک و رفتار گستاخانه خالص بریتانیایی را تجسم می‌کرد. حالا این داستان عجیب‌تر از خیال و بعید دزدی یک اثر هنری، در قالب یک فیلم کمدی درام پر زرق و برق عرضه شده. دوک با نقش‌آفرینی جیم برادبنت در نقش بانتون و هلن میرن در نقش همسر شکیبای او. یکی از تهیه‌کنندگان فیلم کریس بانتون نوه کرمپتون است. کریس می‌گوید: "این قصه همیشه داستان تقلاهای طبقه کارگری بوده. خانواده آه در بساط نداشتند، آنها علاوه بر فقر با تراژدی‌های دیگری نیز مواجه بودند و این در روح و روان و فرآیند تصمیم‌گیریشان اثر داشته است. این ماجرا به هیچ سرقت دیگری شباهت ندارد."

یک کنشگر و خیالباف

کمپتون بانتون خیلی پیش‌تر از سرقت اثر گویا در نیوکسل سر زبان‌ها بود. او مرتب به خاطر حمایت از همکارانش در برابر مدیریت از شغل‌هایش اخراج می‌شد، او نمایشنامه‌نویسی آرزومند بود که نوشته‌هایش همواره از سوی بی‌بی‌سی رد می‌شد، همچنین کنشگری بود که تلویزیون را به عنوان امید زندگی بازنشستگان تنها، مخصوصا کهنه سربازهای جنگ جهانی اول از جمله پدر خودش، می‌دید. در بریتانیا تلویزیون داشتن بدون پرداخت عوارض سالیانه، غیرقانونی بود. با این نظر که هزینه عوارض تلویزیون برای افراد فقیرتر خیلی زیاد است، بانتون با اجتناب از پرداخت عوارض خودش اعتراض کرد، و در نتیجه آن، در سال ۱۹۶۰ سه بار به مدت کوتاهی زندانی شد.

نیکی بنتم، تهیه‌کننده فیلم دوک می‌گوید: "من عاشق این نکته‌ام که کمپتون رویاهای فراتر از جایگاهش داشت. و آن ایده‌آل‌ها را رها نکرد، این حس حمایتی از جامعه و این ایده که یک نفر می‌تواند تغییر ایجاد کند. به نظرم این به طرز فوق‌العاده‌ای روح‌بخش و الهام‌بخش بود که عاقبت سکویی برای به اشتراک گذاشتن آنچه می‌خواست به دنیا بگوید پیدا کرد."

ولی همان‌طور که نوه‌اش می‌گوید، زندگی بانتون با تراژدی نیز همراه بود. راجر میچل فیلم را کارگردانی کرده و ریچارد بین و کلایو کولمن فیلمنامه را نوشته‌اند، فیلم رفتار سرکش او را منتسب به غم و احساس گناهی می‌داند که به دلیل مرگ دخترش، ماریون، در یک تصادف دوچرخه‌سواری در نوجوانی رخ داده است. کریس می‌گوید: "نمی‌گویم که آن مسئله کاری را که کرده توجیه می‌کند، ولی این اتفاق واقعا هولناک بود."

زمانی‌که نقاشی چهره دوک ولینگتون اثر گویا دزدیده شد، از مشهورترین نقاشی‌ها در بریتانیا بود


بعدها بانتون به دادگاه می‌گوید که در سال ۱۹۶۱، شنیده که دولت پول هنگفتی را برای یک نقاشی کوچک پرداخته و این منصفانه به نظر نمی‌رسیده است. او به نگارخانه ملی رفته تا ببیند این همه هیاهو برسر چیست، او توضیح می‌دهد که یک کارگر ساختمانی را دیده که داشته کار بازسازی انجام می‌داده و نردبان را بیرون در خیابان گذاشته است. یک پنجره در سرویس بهداشتی مردان قفل نشده بود. و سیستم زنگ خطر هر صبح که نظافتچی‌ها می‌آمدند خاموش می‌شد. و خیلی زود، نقاشی گویا دیگر در مخفیگاه دکتر نو در معرض نمایش نبود، بلکه پشت کمد لباس در خانه سازمانی بانتون در نیوکسل پنهان شده بود.

هرگز چنین سرقتی در بریتانیا رخ نداده بود، بنابراین پلیس نمی‌دانست باید از کجا شروع کند. سرقت‌های هنری همیشه به سازمان‌های تبهکاری با تشکیلات بسیارسازمان‌یافته نسبت داده می‌شد.

مقامات گیج شده بودند. مقالات روزنامه‌ها گمانه‌زنی می‌کردند که یک گروه کلاهبرداری ایتالیایی پشت سرقت است یا شاید یک اشراف‌زاده جویای هیجان. بانتون خودش یادداشت‌های ناشناسی را به روزنامه‌های مختلف فرستاد و قول داد که اگر ۱۴۰ هزار پوند به خیریه اهدا شود، نقاشی را پس می‌دهد. ولی تحقیقات پلیس از یادداشت‌ها به هیچ جایی حتی نزدیک به این رابین هود طبقه کارگری هم نرسید. بنتم می‌گوید: "شکاف بین قدرت و زندگی یک راننده اتوبوس در نیوکسل خیلی بزرگ بود، اما در کنار این، هرگز سرقتی این‌چنینی در بریتانیا رخ نداده بوده است، بنابراین نمی‌دانستند چطور با آن مواجه شوند. سرقت‌های هنری همیشه به سازمان‌های تبهکاری با تشکیلات بسیارسازمان‌یافته نسبت داده می‌شد بنابراین فرضیه اول این بود."

سرانجام بانتون تصمیم گرفت که دیگر بس است. در ماه مه ‌۱۹۶۵، نقاشی را به انبار چمدان‌های ایستگاه نیواستریت برمینگام برد و رسید آن را به روزنامه میرور پست کرد. شش هفته بعد، قدم زنان وارد نیواسکاتلندیارد شد و اعلام کرد که او نقاشی را دزدیده و از دادگاه جرائم عادی به عنوان فرصتی برای سخنرانی عمومی درباره عوارض پروانه تلویزیون استفاده کرد. چون نقاشی را پس آورده بود، محکوم به سرقت آن نشد ولی برای دزدیدن قابی که نقاشی در آن بود و از آن زمان گم شده بود، گناهکار شناخته شد. او سه ماه را در زندان گذراند. با علم به این که هدف سیاسی خود را مطرح کرده و از ماهر‌ترین و زیرک‌ترین کارآگاه‌های جنایی کشور پیشدستی کرده بود.

چرخش در داستان

به طرز شگفت‌انگیزی این همه ماجرا نیست. حقیقت این بود که بانتون از همه کارآگاه‌ها زیرکانه‌‌تر عمل کرده بود. هر کسی که فیلم دوک را ندیده بهتر است از اینجا به بعد را نخواند چون چرخش بزرگی در آخر فیلم وجود دارد. کسی که نقاشی گویا را قاپید اصلا بانتون نبود.

مقصر اصلی پسر ۲۰ ساله‌اش، جان، یک تعمیرکار قایق بود. در سال ۱۹۶۹، خودش را تسلیم پلیس کرد ولی دادستان کل چنین تصمیم گرفت که چون مدرک دیگری در دسترس نیست، آسان‌تر است که مسئله را لاپوشانی کند. به علاوه، تشکیلات قانونی بریتانیا از هر گونه امری که باعث آبروریزی‌ بیشترش بشود حذر می‌کرد. بنتم می‌گوید: "اگر جان را برای جرم محاکمه می‌کردند، می‌بایست کمپتون را هم دوباره به دادگاه می‌آوردند و او را مجبور می‌کردند شهادت دروغ خود را قبول کند و نمی‌خواستند دوباره به او تریبونی برای سخنرانی بدهند."

کمپتون بانتون در دادگاه قضایی بو استریت ظاهر می‌شود - او از محاکمه خود به عنوان فرصتی برای مطرح کردن موضوع عوارض پروانه تلویزیون استفاده کرد


سال ۲۰۱۲ بود که یک فایل محرمانه، شامل جزئیات اقرار جان در اختیار عموم قرار گرفت. کریس پسر جان که اکنون ۸۰ ساله است می‌گوید: "پدرم هرگز انتظار نداشت کارش بی‌مجازات بماند. فکرش یکهو به سرش زده بود، همین. او در آن زمان در لندن کار می‌کرد و در اتاقی اجاره‌ای زندگی می‌کرد و پیش خودش فکر کرده آیا این کار ممکن است یا نه. او پنجره باز سرویس بهداشتی و نردبان پشت نگارخانه را دیده و دنباله‌اش را گرفته." جان طی چند دقیقه حدود ساعت ۵:۵۰ صبح وارد و خارج شده. نقاشی را بین صندلی عقب ماشینش پنهان کرده و تا محل سکونتش رانندگی کرده. فکر می‌کرده که خانواده کم بضاعتش از شرکت بیمه چند هزار پوند باج خواهند گرفت و کارزار عوارض تلویزیون کمپتون معروف خواهد شد. کریس می‌گوید: "پدرم به کمپتون خیلی احترام می‌گذاشت. او تنها کسی بود که همیشه حمایتش می‌کرد."

کمپتون هم از پسرش حمایت کرد. وقتی آن یادداشت‌ها را برای روزنامه‌ها ‌فرستاد و تقاضای مبلغ اهدایی برای خیریه کرد، امیدوار بود که اگر دستگیر شود، جان در موقعیت بهتری قرار بگیرد. و بعد اصرار کرد که خودش مسئولیت جرم را بر عهده بگیرد، عمل قهرمانانه‌ای که احتمالا مورد تایید جیمز باند قرار می‌گرفت.

کریس می‌گوید: "کمپتون شخصیت بی‌نقصی نیست. او بهترین پدر یا بهترین شوهر نبود ولی کار خارق‌العاده‌ای کرد تا پسرش را نجات دهد. اگر پدرم در آن سن به زندان می‌رفت، زندگی‌اش نابود می‌شد بنابراین خیلی خوشحالم که فیلم بر آن موضوع تمرکز دارد. بله، هدف کمپتون حمایت از کارزارش بود ولی هدف اصلی‌اش این بود که کار درست را برای خانواده‌اش انجام دهد."


منبع: بی بی سی

logo-samandehi