
مراسم بزرگداشت محمدابراهيم جعفري روز پنجشنبه 6 ارديبهشت 1397 در تالار استاد شهناز در خانه هنرمندان با حضور بزرگاني چون حسينعلي ذابحي، منوچهر معتبر، علي فرامرزي، بابک اطميناني، مهشيد گرامي، مهدي حسيني، منيژه صحي، معصومه مظفري، ليلي گلستان، هادي جمالي، محمد رضا فيروزه اي، عباس مشهدي زاده، ابراهيم حقيقي و … برگزار گرديد.
در اين مراسم دوستان، شاگردان و همکاران محمدابراهيم جعفري سخنراني کرده و هريک به گوشه اي از زندگي، شخصيت و آثار وي پرداختند.

در ابتداي مراسم محمد رضا فيروزه اي ضمن بيان اينکه ميتوانيم مهرباني هايي که استاد جعفري از خود بر جاي گذاشتند ميان خودمان تقسيم کنيم از حضور هنرمندان و دوستداران استاد محمد ابراهيم جعفري در اين مراسم سپاسگذاري کرد.
مهدي حسيني گفت: وقتي انسان به آثار محمدابراهيم جعفري نگاه مي کند نمي تواند بگويد آثارش اروپايي، آمريکايي و يا آفريقايي است؛ خيلي زود در ذهن انسان شکل مي گيرد که وي هنرمندي از اين ديار است، هنرمندي از ايران . وقتي آثار آبرنگ و يا سه بعدي جعفري را مي بينم بوي کاهگل و بوي کوچه باغ ها را درک مي کنم.

حسيني اظهار داشت که نيازي نيست حتما کسي بعد از ديدن آثار جعفري براي شناختن نام هنرمند، به سراغ شناسنامه کارها برود و بفهمد که اين آثار براي کيست؛ کاملا از آثارش مشخص است که براي اوست. اين هويت ملي را جعفري در آثار خودش دارد و اين امر کوچکي نيست.
وي همچنين افزود، که گلايه اي به بخش آموزشي دارم، جايي که متاسفانه خودم هم جزوي از آن بودم. جعفري به حقي که بايد، نرسيد. او با مربي بودن وارد کار شد و در نهايت بعد از 40 سال تدريس، آموزش و تربيت هنرمندان جوان با عنوان مربي رفت. اينکه او کار تحقيقاتي نمي کند، حرف خوبي نيست. بايد بگويم که هريک از کارهاي او يک تحقيق يا مقاله تصويري بود؛ آثارش فراتر از اين حرف ها بود.
در ادامه مراسم، ابراهيم حقيقي از شاگردان محمدابراهيم جعفري از دل تنگي اش براي حضور وي سخن راند و احساس دينش را به اولين معلم کنکورش ابراز داشت.

حقيقي در ابتدا متن جعفري در کرمان و سپس اشعاري از وي را خواند و گفت: هنرمند بودن و هنرمند ماندن، نو بودن و نو ماندن آسان نيست و سخت است اين سختي را جعفري بدست آورد؛ اما سخت تر از آن انسان بودن و انسان ماندن و شريف بودن در کنار هنرمند بودن است، جعفري قبل از آن که نقاش بزرگي باشد انسان شريف و بزرگي بود.
هنرمند بعدي، آيدين آغداشلو ضمن عرض تسليت گفت:
جعفري را خيلي دوست داشتم و دارم. خاطراتش ترد و شفاف و تميز است؛ هيچ نقصاني در اين خاطره وجود ندارد و اين مسلما حاصل ذهن و درون او است و ما تنها دريافت کننده هستيم. من نيز مثل دکتر حسيني معتقدم او به چيزي که حقش بود، نرسيد.

اين هنرمند اشاره کرد که جعفري در عصر شارلاتان ها و کلاهبردارها، زندگي خودش را داشت و من مفتخرم که وجودش را درک کردم. جعفري هم مثل ما بود، او هم از راه دوري آمده بود و در نهايت همه رسيده بوديم به دانشکده هنرهاي زيبايي دانشگاه تهران. همه فکر مي کرديم جايي رفته ايم که معناي گمشده زندگي مان را انجا خواهيم يافت ولي نيافتيم؛ ولي همه ما آدم هايي را پيدا کرديم که به درد ما خورد. آنها لزوما نقاشي را بهتر از ما نمي دانستند بلکه چيزي را لمس کرده بودند که ما نکرده بوديم و به چيزي رسيده بودند که ما نرسيده بوديم؛ جعفري و نامي محسن وزيري مقدم را کشف کرده بود. اين دو نفر يک منبع خيلي خوبي را کشف کردند ولي بعدا با او دچار چالش شدند. وزيري مقدم دريچه اي را براي اينها باز کرد که جان گرفتند؛ باعث شد جعفري متفاوت کار کند و نقاشي هايش را متفاوت شکل دهد. جعفري راه خودش را پيدا کرد. همه ما نازنين نبوديم او نازنين بود چون آدم پاکي بود.
«در رم در نفستنگي به سر ميبرم و در تنهايي زندگي را مي گذرانم. امروز به طور ناگهان در تنهايي مان ترقه اي ترکيد و به من از تهران خبر دادند که يکي از شاگردان خوب من، که زماني واقعا شاگرد دوست داشتني اي بود، بدرود حيات گفته؛ اين مثل بمب در سر من ترکيد. نميدانم چه بايد گفت. مي دانم بايد به مريم- همسر دوست داشتني او و دوست خوب دوران جواني ما- تسليت بگويم. مي خواهم به مريم بگويم هرچه بود و نبود گذشت و مي گذرد، شوهر تو هم زحمات خود را کشيد و به هرجايي که بايد، رسيده و از او به بهترين وجه هم ياد خواهد شد» اين سخنان محسن وزيري مقدم در پيام صوتي ارسالي وي بود.

در ادامه، پس از پخش فيلم خسرو سينايي درباره محمدابراهيم جعفري، حسينعلي ذابحي به ايراد سخنانش پرداخت و پس از عرض تسليت، گفت:
فيلم گوياي شخصيت دروني اين آدم بود، ميتوانم بگويم که در زمان حيات، دوران هنري و آموزش وي متاسفانه يک عده يا کم هوش بودند و يا مستمع خوبي نبودند که بفهمند او کيست و بعضي ها هم متاسفانه و صد متاسفانه از گوشه و کنار مي شنيدم که قضيه را به سخره هم مي گيرند. من سال ها ايشان را مي شناختم. شايد به ظاهر همه فکر کنند او را براحتي مي توان شناخت ولي راحت نبود. بايد باهوش و مستمع خوبي بود، شمه هنري خوبي داشت و در دنياي هنري سير کرد تا فهميد که او چه مي گويد. ذابحي پس از تعريف خاطره اي از استاد جعفري در رابطه با چگونگي يافتن پرتره هاي امروز نقاشي هايش، سخنان خود را به پايان رساند.

مهشيد گرامي، همسر حسينعلي ذابحي، پس از بيان اينکه « اين بزرگداشت آقاي جعفري است چرا که از نظر من آقاي جعفري نرفته است. يک انسان جاودان، هميشه زنده است»، گفت: آقاي جعفري آدم واقعي بود، همه چيزش بجا بود، بداهه نوازي ها و شعر سرودن هايش و حتي نقاشي هاي او. يک آدم پر از احساس و فوق العاده حساس.
گرامي اظهار داشت که غليان دروني در رابطه با شنيدن خبر فوت استاد جعفري با سرودن اين شعر تسکين يافت:
آوخ به گوهر دردانه اي که رفت از دست
کرجّي عشق به ساحل غم کناره گرفت
در جاي جاي حيات جاي پاي او خالي
در غمکده تار دل نواي او باقي
سازي که مي نواخت ساز عشق بود و صفا
شعري که مي سرود شعر مهر بود و وفا
با طرح و نقوش آثار پر ز احساسش
پرواز پرشکوه دوستان به اوج سماء
در ژرفناي دل يارانش ثبت شده بود
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق

در ادامه مراسم بزرگداشت، آقاي باجلان فرخي، نويسنده، مترجم و از همکلاسي هاي محمدابراهيم جعفري، به ياد وي شعري خواند و تعدادي از اشعار و جملات مرحوم جعفري را بازخواني کرد.
«محمدابراهيم جعفري تن به هيچ قابي نداد»
سخنران بعدي، بهنام کامراني در آغاز صحبت هايش گفت: همه ما او را مي شناسيم. هر يک از ما اگر يک دقيقه با او روبرو مي شديم، مي توانستيم زلالي او را درک کنيم و روي ما تاثير مي گذاشت. جعفري تن به هيچ قابي و شعرهايش تن به هيچ چاپي نمي داد. اينکه معلمي با باغباني جوهره هنر را درس دهد شبيه جادو است.
کامراني اذعان داشت: جايگاه نقاشي او جايگاه درخوري است. فکر مي کنم نقاشي هاي ايشان در جايگاهي است که قبلا سهراب سپهري قرار داشت. نقاشي هايش هم مثل وجود و حرف زدنش، ما را به شور و شوق مي آورد. آثارش مثل کوه يخي است که هنوز قسمت اعظمش ديده نشده است.

در بخش انتهايي مراسم، پس از تکنوازي کاوه نامغ، يکي از شاگردان مرحوم جعفري، آرمان يعقوب پور از ديگر شاگردان وي به بيان خاطرات و نحوه آشنايي اش با جعفري پرداخت و سپس کيوان رضايي از ناباوري خود در پسِ مرگِ دوستش، مرحوم جعفري، سخن گفت.
در پايان مراسم عباس مشهدي زاده چنين گفت:
بچه ها وقتي شيطنت زياد مي کنند بهشان آتيش پاره مي گويند؛ محمدابراهيم جعفري آتيش پاره بود، آتيش پاره اي مثل شيشه. بچه ها بزرگتر که مي شوند تدبير، تعقل و خرد را مي آموزند؛ خوش به حال اونهايي که شيشه هستند ولي عاشق، محمد جعفري عاشق بود، عاشق اومد و عاشق رفت و عاشق زندگي کرد.






