مرگش باورکردني نبود اما او هم رفت با تمام سرزندگيها و سرورهايش. رفت تا شايد در جهاني ديگر آرمانهايش را دنبال کند.
به گزارش گالري آنلاين به نقل از خبرنگار ايلنا، پرويز کلانتري (هنرمند، نويسنده و تصويرساز کتابهاي درسي) ۳۱ ارديبهشت؛ پس از يک دوره طولاني رنج و بيماري از دنيا رفت. مردي که با ۸۳ سال سن، چنان سرزنده و شاداب بود، چنان از زندگي لذت ميبرد و چنان در تلاش بود تا همگان را در تحقق آرمانهايشان ياري رساند که گويي مرگ محقق نخواهد شد. مرگش باورکردني نبود اما او هم رفت با تمام سرزندگيها و سرورهايش. رفت تا شايد در جهاني ديگر آرمانهايش را دنبال کند. اين گزارش نوشتههايي از دوستان پرويز کلانتري را شامل ميشود که يادش را همچون زماني که در اين جهان بود؛ به خاطر سپردهاند.
**********************
خبر خيلي کوتاه و ساده بود. «پرويز کلانتري از ميان ما رفت». پرويز کلانترياي که خاطرات يک نسل را بر شانه خود حمل ميکرد؛ نه! خاطرات يک نسل را ساخته بود؛ خاطرات يک نسل را، به «تنهايي» ساخته بود. او يکي از مهمترين هنرمنداني بود که سال 95 با همه جانسختياش او را هم از دوستداران گرفت و برد.
هنوز پچپچ کودکان آن سالها در گوشمان، زنگ ميزند. پچپچ کودکاني که پس از مدرسه دست در دست هم گذاشته بودند و با هم داستان «زاغ و روباه» را ميخواندند. با هم فرياد ميزدند: « زاغــکي قالب پنـيري ديد/ به دهان برگرفت و زود پريد/ بر درختي نشست در راهي/ که از آن ميگذشت روباهي/ روبه پرفريب و حيلت ساز/ رفت پاي درخت و کرد آواز» اين شعر را کلانتري نگفته بود. اما بدون تصويري که او از زاغ و روباه کنار آن درخت بلند ساخته بود، اين شعر معناي خودش را از دست ميداد. همان زمان بود که «روباه» را شناختيم. روباهي که «پرفريب است و حيلتساز»! روي دوپايش ايستاده بود و زاغ را نظاره، ميکرد. داستان ديگر هم «روباه، خروس» را حيلتي ساخته بود. از پر و از رنگهايش ميگفت و از صدايش! خروس غفلت زده، خواست آواز سر دهد. چشم بست و … «حسنک کجايي؟ ما گرسنهايم…» و «کوکب خانم» که زن باسليقهاي بود و … و … و …
اينها داستانهايي است که تصاوير پرويز کلانتري به آنها جان داده بود. آنها را بر باور ما نشانده بود و ياد گرفته بوديم که نبايد «غافل» باشيم. باورمان شده بود که لحظهاي «غفلت» يک عمر پشيماني برايمان به همراه ميآورد. داستان آن «دو لکلک» را يادتان هست. لکلکهايي که ماهيهاي برکه را به اميد رسيدن به برکهاي بزرگتر با زندگي راحتر، بردند، در صحرايي خوردند و استخوانهايشان را هم بيهيچ ترسي جلوي چشم رها کرده بودند. لاک پشت را يادتان هست که چگونه از چوبي آويزان بود؟ در هوا معلق و تازه فهميده بود که دوستانش چگونه گول لکلک را خوردهاند. اينها داستانهايي است که به مدد پرويز کلانتري در باورمان نشست و از آن نسل، نسلي ساخت که حالا شده است آن نسل دههي 50، 60 و 70!
پرويز کلانتري از اين رو حقي بزرگ بر گردن ما و اهالي نسل ما دارد. مردي که دوستانش از مهربانياش گفتهاند و از بيآلايشي و بيپيرايگياش! حالا اما پرويز از ميان ما رفته است. ديگر روباه، زاغ را به نظاره نمينشيند. خروس هم آواز نميخواند. ديگر فرياد «حسنک کجايي» را کسي سر نميدهد و کوکب خانم هم سفره باسليقهاش را پهن نميکند. حالا پرويز رفته است و ياد و خاطراهاي ازخود براي ما به جا گذاشته است. شايد اين رسم روزگار باشد که وقتي کسي رفت، تازه به يادش ميافتيم، تازه ميفهيم وقتي در آن سالها در صف شير پاستوريزه بوديم. آن کله گاو که بر شيشههاي شير نقش بسته بود و خودش خاطرات نسلي را رقم زده بود، خالقي داشته که نامش پرويز کلانتري است. حالا او از ميان ما رفته است و شايد همين ياد کردن در زماني که او نيست، به ما بياموزد و بر باورمان بنشاند که «زندگان را دريابيم»… پرويز کلانتري ازجمله هنرمنداني بوده و هست که تاثيرش را بر نسل جوان دهههاي پيش، انکارناپذير دانستهاند. هنرمندي که باتوجه به نيازهاي جامعه «اخلاق» را در آثارش مورد توجه قرار داده و بعيد است اثري از او ديده باشيد که نکتهاي از اخلاق اجتماعي و عمومي را در خود جاي نداده باشد.
قصه گفتن روي بوم
آيدين آغداشلو مينويسد:
پرويز کلانتري با رفتنش تاثيري عميق بر ما گذاشت. تاثيري که نميتوان ناراحتي و غمگيني حاصل از آن را، در کلام آورد و با کنار هم چيدن چند کلمه، عمق آن را نشان داد. از مرگش بسيار متأثر شدم. به نظر من او با رفتنش فقداني را در جامعه هنرمندان ايراني به وجود آورد که به آساني اين فقدان جبران نخواهد شد. او نقاش بود اما در آثارش قصه ميگفت. قصههايي که عناصري ساده را در خود داشت. در آثارش قصههايي را طرح ميکرد که پارامترهايي از زندگي عادي را در آن نمايان بود. او زندگي را به تصوير ميکشيد. زندگي آدمهاي ساده، پاک و بيآلايش. زندگي روستايي. زندگي که در آن آدمهايش مهربان بودند. اين پارامترها که در آثارش به خوبي ديده ميشود در جايي ريشه داشت که از اعماق قلبش ميآمد. قلبي مهربان داشت و خودش هم انساني اخلاقي بود. کلانتري در آثارش از پارامترهايي اينچنين استفاده ميکرد البته به مدد خصلتهاي اخلاقي خودش بهطور معمول آثاري ارائه ميداد که از نظر من غيرقابل تقليد بود. اين غيرقابل تقليد بودن از شخصيت خود او برميآيد. شخصيتي که هنگام توليد يک اثر حاضر و ناظر بود.
کلانتري ميراث گرانبها و به قول امروزيها پر و پيماني از خود به جا گذاشته است. آثاري که هرکدام در گوشهاي از ذهن نسل ديروز و امروز جاي گرفته و حتي اگر مردم نام خالق اثر را ندانند، نميتوان تاثيري که از آن گرفتهاند را از ياد برد. يک نمونه از اين آثار تصويري است که در داستان کلاغ و روباه در کتب درسي جا گرفته بود و براي دانشآموزان آن نسل خاطرهاي خوش بر جا گذاشت. خاطرهاي خوش همراه با درسهاي اخلاقي که از آن گرفتند. همين پيشينه است که رفتن او را غمبار ميکند و به رغم عمر پربار و برکتش، باز هم از نبود او متاثر ميشويم. فقدان او، براي ما افسوس به همراه دارد. افسوس به اين دليل که چرا او با ما نماند تا به سياهه آثار خوبش، تعدادي ديگر افزوده شود. هرچند بازهم تکرار ميکنم مادامي که پرويز زنده بود، کارنامهاي پربار و البته پر اثر از خود بر جاي گذاشت و توانست بهخوبي تعداد قابل توجهي اثر توليد کند که مختص خودش بود. آثاري که به خوبي در يادها مانده است. اين موضوعات ازپرويز هنرمندي غيرقابل تقليد ساخت، يک دليلاش همين کارکرد است. آثاري که از او به جا مانده، در لحظاتي که پيچيدگيهاي زندگي روزمره، به فرد فشار ميآورد، واقعا تأثيرگذار است. در آثار او نوعي پاکي و بيآلايشي وجود دارد که حال آدم را خوب ميکند. اينها اگر در اثري هنري ديده شود، مطمئن باشيد از شخصيت هنرمند، و از اعماق قلبش بييرون ميآيد و مثلا در مديوم نقاشي بر بوم مينشيند. به آثار او که نگاه کنيد، در ميان سادگيهايش، پيروزي پاکي و صداقت را کاملا احساس ميکنيد. اين ويژگيهاست که هم امروز فقدان کلانتري را نمايان کرده و هم با گذشت زمان، فقداناش را بيش از امروز نشان خواهد داد.
لبهاي تشنه خاک
بهرام دبيري مينويسد:
کلانتري آدم دوست داشتني بود، او فردي مهربان و دوست داشتني بود، انساني صاف و ساده که اهل گفتگو و رفاقت است. او فردي خوش مشرب بود که معاشرت کردن با او لذتبخش بود و هميشه حرفهاي جالبي براي شنيدن داشت. همواره روحيه کودکانه که نشانه سلامت است و اغلب هنرمندان آن را دارند در او ميتوان يافت. از نگاه من درخشانترين دوره کاري پرويز کلانتري همان آثار کتابهاي درسي و تصويرگريهايي ميدانم که در آن کتابها چاپ شدند. به اين دليل که خود من در مدرسه و دوراني درس خواندم که آن کتابها منابع درسي من هم بودهاند. آنچه که در آن آثار مهم است اين است که او به نوعي آغازگر اين راه بوده و کتابهاي درسي ابتدايي و دبيرستان را او تصويرگري کرد و شايد اولين کسي باشد که با اين سبک و در اين وسعت کار تصويرگري در ايران انجام داده است. دومين مسئله اين است که در آن صفحات کتابها نوعي سلامت نفس و مهرباني هست که خلوت و فضاهايي دوست داشتنياي به وجود ميآورد، چهرهها و مکانهاي زندگي سادهاند و کودکان و روستاها و چهارپايان اش با صميمت و سادگي تصوير شدهاند. درعين حال فضاها کاملاً ايرانياند، نکتهاي که در آن کارها ميتوان به وضوح ديد. در نتيجه وقتي همه آنها را در کتابهاي درسي کودکان 6، 7 ساله ميبينيم که قرار است براي اولين بار با اين تصاوير خواندن و نوشتن را ياد بگيرند و از همنشيني متون با اين تصاوير آموزش خود را آغاز کنند به اوج موفقيت يک تصوير ساز ميرسيم که با کنار هم قرار دادن همه عوامل ميتواند طرحي نو را در اندازد. آن سلامت نفسي که در آن تصاوير هست با ترکيب بنديهاي خلوت نشان داده ميشود، دوستي و مهرباني و سادگي و شيريني در آن آثار موج ميزند. کليه اين عوامل در کنار هم براي آن کتابها بهترين آثار را ساخته است. به باور من آن آثار بهترين دوره کارهاي پرويز کلانتري است. بعد از آن دوران به دورهاي در آثارش برميخوريم که کاهگل وارد آثار او ميشود، من گاهي فکر ميکردم پرويز کلانتري اهل طالقان است و شايد کاهگل به نوعي نشانهاي باشد از ديوارهاي روستايي که در کودکي در آن زندگي کرده است. در آثار ايرج کلانتري که دوست من است و معمار خوبي هم هست در طراحي بناها و استفاده از مصالح و خاک و آجر چنين سليقهاي را ميبينم، طراحيهايي ساده و نرم و خلوت که چنين غرابتي با فضاي سنتي دارند. اما فکر ميکنم آنچه که منجر شد پرويز و ديگراني به دنبال اين ايده بروند -که ايده خوبي هم بود- به نظرم با آثار مارکو گريگوريان آغاز ميشود آن هم در اويل دهه پنجاه و سالهاي پنجاه و پنجاه و يک. لبهاي تشنه خاک ايران را گريگوريان در آغاز به نمايش درآورد. به خاطر دارم در نمايشگاهي که من و الخاص هم در آن شرکت داشتيم و نامش کنج و گستره که در آن تعدادي از هنرمندان مثل مارکو، تناولي و عربشاهي و تعدادي ديگر نيز در آن بودند، در آن نمايشگاه سطح نسبتاً بزرگي در محوطه ساختمانهاي اول بولورا کشاورز را بازسازي کرده بود که اولين بار عطش خاک ايران با ترکهايي که از تشنگي خورده بود را براي اولين بار در کارهاي مارکو ديديم. اين اثر بسيار ساده و صميمانه اجرا شده بود و تأثيرگذار بود چيزي که براي همه ما ياد آوري ميکرد که احترام به آب در سرزمين ما از ياد رفته، مسئلهاي که در اين سالها نيز بيش از گذشته به آن بياحترامي و تجاوز شده است و کار به ويراني و آسيبهاي جبران ناپذيري رسيده است. بعد از مارکو بود که چند نفر ديگر ازجمله پرويز کلانتري توجهشان به اين ماده زندگي جلب شد و در کارهايشان به کار بردند. اولين دوره کارهاي پرويز که با اين ماده کار کرد تصاوير ساده شده و بسيار مينيمال بود که از بناهاي کويري کشيده بود به همراه گنبدها و طاقيها يي که بسيار ساده بودند که به نظرم تعدادي از آنها بسيار هم درخشان بودند، اما ادامه آن جريان و آثار با آن فرم پرويز را به سمت کارهايي برد که به نظرم ديگر کارهاي موفق و جذاب و نويي نيستند تا جايي که تا حد صنايع دستي پايين آمدند و از هويت هنري آثارش فروکاسته شد و کار به چسباندن کاشيها و خرمهره رسيد و بيشتر شبيه کار دستي شدند. به نظر ميآيد اين کارها بسيار پرطرفدار بود و فروش خوبي هم داشت اما آثار درخشاني نبودند، تا آنجا که من ميدانم پرويز در اين سالهاي آخر خودش بيش از هر کس ديگري از آن کارها ناراضي بود و متأسف بود که به خاطر بازار به آن سمت کشيده شده است. اين دوره دوم کارهاي پرويز بود و در واقع دوره نهايي کارهايش بود. من طراحيهايي در خلوت و منزل دوستان نزديک از پرويز ديدم که طرحهاي بسيار دلکش و زيبايي هستند که از جنس همان طراحيهاي کتابهاي کودکان اما با ساختار و مضامين اروتيک که چند نمونه از اين آثار را در خانهٔ دوستي ديدم به نظرم آمد بسيار کارهاي دوست داشتني و خوبي هستند اما لابد به همان دليل موضوعيتشان امکان نمايش عمومي نداشتهاند و من هم خبر ندارم که تعداد به همان اندازه است که من ديدم يا نمونههاي بيشتري نيز از آن آثار وجود دارد.
کلانتري؛ قبل و بعد از سفر به غرب
حبيب آيتاللهي مينويسد:
پرويز کلانتري شخصيتي نيست که بتوان با ذکر چند کلمه، سر و ته کار را درباره او هم آورد. وقتي درباره او صحبت کنيم بايد افرادي دربارهاش لب به سخن بگشايند و اظهارنظر کنند که به موضوع کاري او اشراف داشته باشند و با خود او هم، گام به گام پيش آمده باشند. همين چندي پيش پس از درگذشتش، بزرگداشتي براي او برگزار شد. من در اين جلسه، صحبتهايي درباره او شنيدم که تعجب کردم. مثلا استاد ناشناخته دانشگاه حرفهايي درباره او ميزد که معلوم بود از اساس شناختي درباره او ندارند. در آن جلسه به نظر ميرسيد افرادي درباره کلانتري حرف ميزدند که دغدغه او را نداشتند و بيشتر درصدد اين بودند که خودي نشان دهند و از نمد درگذشت کلانتري، کلاهي براي خودشان دست و پا کنند. به همين دليل معتقدم درباره کلانتري افرادي مانند استاد محجوبي بايد صحبت کند، يا فردي مانند آقاي شباهنگي که او را از نزديک ميشناختند بايد درباره او صحبت کند. يا من. مني که از سال اول دانشکده با او بودم و شيوه کارش را به خوبي ميشناسم. فردي مثل من با جزئيات اخلاقي کلانتري آشنا است. از فراز و فرودهاي کاري و حتي زندگياش خبر دارد. من حتي وقتي زندگينامه خودم را نوشتم (که احتمالا به همين زودي منتشر خواهد شد)، بخشي از خاطراتي را در آن گنجاندهام که مربوط به مرحوم کلانتري است. به هر روي ميخواهم با تاکيد بگويم که اگر قرار است درباره يکي از مفاخر هنري کشور صحبت شود، نبايد افرادي که فقط او را از دور ميشناسند دربارهاش حرف بزنند بلکه بايد سراغ آدمهايي برويم که با او بودهاند و زندگي کردهاند و از لحظات او خبر دارند. پس از اين مقدمه ميخواهم عرض کنم که برخلاف اينکه بسياري حرفهاي ديگري درباره سبک کاري او ميزنند بايد دانست که او فقط نقاش ايراني نبود. کلانتري 20 تابلو دارد که به سبک کوبيسم کار کرده است. براي آنها هم نمايشگاه برگزار کرد و همه تابلوهايش به فروش رفت. از پولي که از فروش اين تابلوها به دست آورد به اروپا رفت. او قبل از اينکه به اروپا برود، از شيوه نقاشي غيرايراني بهره ميبرد که بيشتر تقليد بود. او براي اين به اورپا رفت تا با هنر روز دنيا آشنا شود. او خواست با سفر به اروپا فرصتي به دست آورد و درباره هنر تحقيق کند و پس از برگشت به ايران آنچه در آنجا آموخته بود را با آنچه قبل از آن انجام ميداد، مقايسه کرد تا بفهمد از اين پس بايد چه شيوهاي را پيش بگيرد. او در طي سالهاي کار هنري کاري را بيدليل انجام نميداد. به نظر من اگر او به اروپا نرفته بود و برنميگشت، هرگز اتفاقي که در سبک و سياق نقاشياش رخ داد، را نميديديم و مطمئنا ديگر به روستاها نميرفت تا خانههاي ساده و کاهگلي روستايي را نقاشي کند و از اين طريق به شيوهاي جديد دست يابد. يا اگر به آن سفر نميرفت تجربهاي به دست نميآورد که براساس آن، طبيعت فراموش شده ايران را دوباره در کارهايش به ما بشناساند. کلانتري قبل از سفر پژوهشي به غرب و کلانتري بعد از اين سفر دو آدم کاملا متفاوت بودند. پرويز کلانتري تا زماني که به فرانسه نرفته بود به نظر من هنرمند خوبي نبود. او هر چند طراحي خوب بود اما اساسا در آن زمان نقاشي ايراني نبود بلکه کارهايي انجام داده بود که بيشتر تقليد بودند اما زماني که به فرانسه رفت و برگشت، تبديل به يک نقاش خوب ايراني شد. او کارهايي انجام داد که در ذهن و خاطر مردم مانده و حتي در زندگي روزمرهشان رسوخ کرده است حتي اگر مردم ندانند هنرمندي که مثلا فلان طرح را کشيده و آنها هر روز با آن سر وکار دارند، کيست. به عنوان نمونه اگر بخواهم يکي از کارهاي او را مثال بزنم که چنين خصوصيتي داشته باشد ميتوانم به مدد خاطره بسياري از ايرانيها آن را يادآوري کنم. شايد يادتان باشد که سالها پيش زماني که شير پاستوريزه در مغازهها در شيشههاي خاص ارائه ميشد، بر روي اين شيشههاي شير، طرح کله گاوي ديده ميشد که نيم قرن مردم با آن آشنا بودند. کله گار بر روي شيشههاي شير پاستوريزه که اساس شير پاستوريزه با اين نماد شناخته ميشد. اين کار که در ذهن بسياري از ايرانيها وجود دارد، يکي از آثار پرويز کلانتري است.
گزارش: رضا نامجو
