يادداشت مديرکل هنرهاي تجسمي به مناسبت اختتاميه مجازي جشنواره هنرهاي تجسمي فجر

هادي مظفري به مناسبت برگزاري مجازي اختتاميه دوازدهمين جشنواره هنرهاي تجسمي، يادداشت و پيامي را در اختيار رسانه ها قرار داده است.

به گزارش گالري آنلاين به نقل از واحد ارتباطات و رسانه اداره کل هنرهاي تجسمي؛ دوازدهمين جشنواره هنرهاي تجسمي فجر که در اسفند سال گذشته (1398) قرار بود با مراسم اختتاميه و اعلام برگزيدگان به کار خود پايان دهد، به دليل شيوع ويروس کرونا، به تعويق افتاد. و بنا به ادامه شرايط روابط عمومي جشنواره اسامي برگزيدگان را اعلام کرد. هادي مظفري مديرکل هنرهاي تجسمي و رئيس دوازدهمين جشنواره هنرهاي تجسمي فجر، طي پيامي، از دوازده سالگي جشنواره گفته است. يادداشت و پيام هادي مظفري بدين شرح است.

دوازده سالگي

دوازده سالگي عمرِ آدم ها با خانه اي كه دوازده سال از پروانه ي ساختش گذشته و رفاقتي كه دوازده سال از اولين ملاقاتش مي گذرد، تفاوت دارد. مثلا پسر بچه هاي دوازده ساله، هنوز مرد نشده اند اما خانه اي كه بيش از ده سال از عمرش گذشته، كليد و پريزهايش لق مي¬شوند و ديگر سقفش سفيد نيست. دوده ي بخاري كدرش مي كند و اقلا دو دست نقاشي و دستي كشيدن به سر و رويش را مي طلبد.

موجودات دوازده ساله، شبيه هم نيستند.

مثلا همين "جشنواره". شبيه پسربچه هايي است كه از يك سو با كوچكتراز خودش بازي نمي كند و از طرفي ديگر، زورش به بزرگترها نمي رسد! ازسويي، سر و شكل گرفته و از سويي كفش هاي سابق، برايش كوچك شده است. قد و قامت جديد، كفش نوتر و بزرگ تر و محكم تر مي خواهد. سال پيش، "جشنواره" فكر كرد بزرگ تر شده و بايد تغييركند. رفقاي بيشتر. هم بازي هاي بيشتر و زمين بزرگتر.

هنرهاي تجسمي، خانواده اش بزرگ است و جمع شدن شان زير يك سقف، حياط و ايوان بزرگ مي خواهد. زميني كه جا براي همگان باشد. هنر ِايران، زياد به خود جشنواره ديده است. خيلي زياد… اما جشنواره هايي كه دو سه دهه از عمرشان گذشته باشد، كم اند ، آن هم عمدتاً مربوط است به اهالي تئاتر و سينما و موسيقي. وقتي قصه مي رسد به هنرهاي تجسمي- با چنين عمر و قدمتي- ديگر يا اصلاً جشنواره نداريم و يا كم داريم و سوال مهم اينكه مگر عمر نقاشي و خوشنويسي و سراميك، كمتر است از سينما؟ واضح است كه كمتر نيست. نه در اين مرز و بوم و نه در اقصي نقاط ِكره ي خاكي. به همين خاطر است كه عمر شناسنامه اي برخي بينال ها و جايزه هاي هنر (درمعناي خاص اش هنرهاي تجسمي) يكصد و شانزده ساله است! خيال مي كنم بايد دوباره برگرديم و روايت همه ي اين سال ها را از نو بخوانيم و مرور كنيم. اينكه چرا هر وقت و هركس خواست كاري در عرصه ي هنر انجام دهد، اولين چيز، جشنواره به ذهنش رسيد. تركيبي سه ضلعي از فراخوان و داوران و برندگان و سال بعد يا دو سال بعد، تمام شد و راستي چقدر داريم از اين جشنواره هاي سه-چهارساله كه هرگز پايشان به مدرسه نرسيد!

مي دانيد چرا؟ لابد به خاطر آنكه سال هاي بعد اراده ي كافي براي جشن گرفتن آن هنر باقي نمانده بود. لابد به خاطر اينكه از چهارنفر تصميم گيرنده و برگزاركننده، بين شان انشقاق افتاد و هر چهارنفر فكركردند نظر خودشان درست تر است و براي همين رفتند و چهار جشنواره ديگر به دنيا آوردند و براي هركدام اسمي گذاردند و شناسنامه ي جداگانه گرفتند. شايد به خاطر اينكه آن سال كه جشنواره متولد شد، يك نفر، خرج و مخارجش را به عهده گرفت و سال بعد، كسي حضانتش را قبول نكرد.
شايد به خاطر اينكه فكر كرديم عمر جشنواره شبيه گل هاي پامچال است كه يكماه قبل ِنوروز جوانه مي زند، زرد و سرخي¬اش را هديه مي كند و بعد عيد، گلدان مي ماند و خاكي تكيده و خشک.

شايد بدين خاطر كه فكر نكرديم بذري كه ديگران كاشتند، هرسال و هر روز مراقبت مي خواهد و قرار است درخت گردو شود و سال هاي سال، ميوه دهد و سايه بگستراند.
جشنواره ي تجسمي فجر هم از اين قاعده مستثي نيست. با تمام نوجواني و اميدش به آينده، حالا و در دوازده سالگي مي خواهد روي پاي خود بايستد و آينده اش را انتخاب كند و مسيرش را ادامه دهد و اين انتخاب، ساده نيست.

هركدام از اتفاقاتي كه سال ٩٨ در فضاي عمومي جامعه افتاد و گاهي فقط نيش و كنايه و تمسخرها كافي بود تا او را باز دارد از ادامه ي راه. متوقفش كند از ادامه ي مسير. بفرستدش پي كار و باري ديگر، اما انگار اين جوان پر از سوال و سوداي هنر، باز هم تاب آورد. برخاست و خاك ِلباس هايش را تكاند و بند كفش هايش را سفت تر كرد. گفته بود؛ دوازده سالگيِ عمر آدم ها با خانه اي كه دوازده سال از پروانه ي ساختش گذشته و رفاقتي كه دوازده سال از اولين ملاقاتش مي گذرد، تفاوت دارد.
رفقايي كه دوازه سال از دوستي­شان مي گذرد، ديگر دوست نيستند، خويش­اند، برادراند. كوه­اند براي تكيه كردن. جشنواره هنرهاي تجسمي ِدوازده ساله، اگر قهر و كنايه داشت، آشتي هم داشت. رفاقت هم داشت و تصوير ِ دوستاني كه تابِ افتادن رفقاي­شان و زمين خوردن هنر را نداشتند، قاب كرد. جشنواره تمام شد، تك تك تابلوها را آوردند پايين و برگرداندند به خالقش، ولي تصوير آن "رفاقت "ماند روي ديوار  ِدوازدهم. شايد براي هميشه.

پیمایش به بالا