درجهاني بي نور و بي امنيت

به قلم احمدرضا دالوند

1) در طول تاريخ طولاني ادبيات ، شاعران و اهل قلم توانسته اند دستورالعمل عشق را با جادوي کلام ثبت کنند و در واقع دستوزبان گل ها را براي دل هاي شوريده و عاشق بنويسند. به طوري که مي توان گفت ، همانطور که هرزباني دستور و قواعدي براي صرف و نحو دارد، زبان گل ها نيز قواعدي دارد. در زبان گل ها ، سه حالت : " من ، تو ، او " وجود دارد. هرگل نشانه خاصي از لحاظ ديده و احساس دارد. از آن جهت که زبان نمادين گل ها در دل مردمان نيکو خصال و شاعران با احساس اثر داشته است . و اما در توضيحي مختصر ، نيکي کريمي در باره نمايشگاهش اينطور مي نويسد :

مجموعه ” گل مردگي” را در سال نود و چهار آغاز کردم و برايم بسيار فراز و نشيب داشت تا به تصوير نهايي برسم. اين اولين بار بود که از طبيعت و خيابان و دوربين روي دست به استوديو مي رفتم و صحنه ها را مي چيدم. احساس يک فيلمساز/ نقاش را داشتم که بايد قابي ابدي از تصويرش مي ساخت. مردن و به استعاره از آن، پژمردن جهانم را به هم زده بود چرا که مرشد هميشگي ام را از دست داده بودم و درگير ذهني به تصوير کشيدن اين فقدان بودم. همزمان اخبار نابساماني هاي خاورميانه من را بيشتر به مفهوم نيستي و فقدان درگير مي کرد.احساس تک افتادگي و تنهايي در جهاني بي نور و بي امنيت. همه اين ها من را رساند به گلمردگي.

2) اگر به کلمات اين هنرمند در توصيف مجموعه گلمردگي دقت کنيم ، مانند : مردن ، پژمردن ، نيستي ، تک افتادگي ، تنهايي درجهاني بي نور و بي امنيت …. متوجه مي شويم که نيکي کريمي ناخودآگاه از " زبان فاصله " بهره گرفته است. نوعي فاصله رواني باعمق فاجعه، بي آنکه بيننده را در حل المسائل زباني استعاري گرفتار سازد. کريمي توانسته است فاصله رواني با ذهنيت و با سوژه را به اخبار نابسامان خاورميانه و سرنوشت انساني گره بزند و احساس تک افتادگي و تنهايي را به جهاني بي نور و بي امنيت تسري دهد . و براي بيان مافي الضميرش نماد گل را برگزيند . تمهيد نيکي کريمي براي القاي " گلمردگي"  مورد نظرش با دو عامل از نظر بصري انتقال يافته :  اول اينکه پسزمينه همه عکس ها را به رنگ سياه انتخاب کرده است، و اين يعني منتزع ساختن عامدانه گل از بستر طبيعي شان ،کريمي  با نگاتيو کردن عکس ها به سهولت چنين فضايي را ايجاد کرده است .  دوم ، با پرهيز از رنگ هاي گرم و سرزنده و جايگزين کردن نوعي بنفش و يا آبي محزون به يک حزن سرد و فاقد گرما ( گاه در حد يک فوگ غم انگيز) نزديک شده است . همه تراژدي نهفته در اين گل ها به اين نکته برمي گردد که طبيعت بخش مهمي از هستي است که انسان در ساخت آن هيچ نقشي ندارد . از اين روست که طبيعت و منظر طبيعي خارج از حيط پديده ه اي موسوم به" دست ساخته هاي انساني"1 قرار دارد. انسان که حتي از ساختن يک گل عاجز است ، ميليون ها گل ناشناخته و بي نام و نشان در دشت ها و دره ها را دراموري که هيچ ربطي به گل ها ندارد ، و در جنگ ميان انسان ها به نابودي مي کشاند.

3) باري ،  لفظ گل در تركيبات بي شماري در زبان و فرهنگ مردمان ايران به چشم مي‌خورد، مثل : گلگشت: تفرجگاه . گلكاري:ايجاد تپه و يا باغچه گل . گلدسته:هم به معناي دسته گل است و هم مناره‌هاي كنار مساجد كه بر آن اذان مي‌گويند. گلبانگ :صداي بلبل و حتي گاه به اذان نيز «گلبانگ مسلماني» مي‌گويند. گل انگبين :گل را با عسل مي‌آميزند و به آن «گل انگبين» مي‌گويند . گلچين : از نظر تحت‌اللفظي يعني كسي كه گل مي‌چيند، اما منظور، هر چيز برگزيده و انتخاب شده است . گل ريزان: رسم گل ريختن بر سر عروس و داماد و يا اعطاي هديه به كسي است كه آبرومند است اما برحسب اتفاق نيازمند شده  است. گلابتون :گل‌هاي برجسته‌اي است كه با رشته‌هاي نقره يا طلا روي پارچه مي‌دوزند.  گلشكر:معجوني از برگ گل، شكر يا قند و گلاب است كه گاهي آن را «گلقند» هم گفته‌اند و در قديم به عنوان مسهل به كار مي‌رفته است … با اين توصيف، ما ايرانيان مي‌توانيم خود را «گلباز» يعني دوستدار گل بناميم. اصطلاحات مربوط به گل در فرهنگ ايراني بسيار است: گلرخ، گلگون، گل‌اندام، گل سرسبد، و … لذا برساختن ترکيبي از " گل " و " مردگي " با چنين پيشينه اي از فرهنگ آميخته با گل و معاني لطيف آن ، اقدامي غير منتظره است که با روح ايراني که در درازناي تاريخ و درشبکه گسترده اي از موتيف هاي آميخته با گل منعکس شده منافات دارد.

4) تجربه تاريخي ايران  در تحمل جنگ ها و حتي غارت اقوام مهاجم کم نيست ، با اين احوال   همواره ملتي" گلباز"  باقي مانده است . در طي همين تاريخ بود که سعدي گل را مضمون قرار داد : گل همين پنج روز و شش باشد/ وين گلستان هميشه خوش باشد. با گلستاني از" گلمردگي" هيچ گلستاني هميشه خوش نيست . دلايل ذکرشده از نيکي کريمي براي رسيدن به "گلمردگي " ، دلايلي منفعلانه است …. مي خواهم بگويم ،دسترسي نيکي کريمي به بيان موسوم به «آنترو پومورفيزم Anthro pomorphism يا "انسان انگاري" ، بي شک مي توانست افق ديگري از بيان تجسمي را به روي او بگشايد. شايد اين نمايشگاه را بايد گذار از چالشي ذهني تلقي کنيم . که ابتداي مسيري را نشان مي دهد …

5) هرگاه در انحناي تپه اي در دوردست ، گلي ظريف و زيبا مي رويد که تنها با ساقه اي نازک به زمين وصل است  ، دشمنان بشريت را بايد به سخره گرفت ! به بزمگاه چمن رو که خوش تماشايي است/ چو لاله کاسه نسرين و ارغوان گيرد . کافي است اسامي دخترانمان را مرور کنيم : نيلوفر ، نسترن ، لاله ، گلچهره،  ….

Man Made.1   دست ساخته هاي انساني

 

پیمایش به بالا