
ضياءالدين ملکمحتشم
زمان در جهان شرقي ما در دايرههاي کوچک و بزرگ ميگذرد، باز ميگذرد، ميگذرد و باز ميگردد. سهم گذشته و خاطره از شناخت و بصيرت ما از جهان و آنچه از جهان ميخواهيم گاه چنان عمده است که صورتي آرمانشهري به خود ميگيرد و تمام خواستهي ما از آينده و تمام تلاشمان براي ساختن آن بازسازي تمام و کمال گذشته است. ما خاطره بازيم، ما حتي زندگي ميکنيم که خاطره بسازيم اما جهان، بيرون مرزها و انديشههاي ما هرگز منتظر ما نميايستد. هر روز افقهاي جديدي بر انسان گشوده ميشود و هر روز افقهاي جديدي براي انسان ساخته ميشود. ما از دوران ساختن سازوکارها به دورهي ارزش بخشيدن به سازوکارهاي موجود پا گذاشتهايم و اين شايد، شايد فرصتي براي بازگشتن ما به مسير و غافلهي جهاني باشد.
به اقتضاي احاطهي ذهن ما با خاطره يافتن راهکاري براي بازگرداندن جريان زندگي به نمادهاي خاطره در ساحت عمومي و اجتماعي، بخت امروزمان براي جهاني شدن است. نمادهايي که با صلابت در ساختارشهري، داستان آنچه بر ما و بر شر گذشته است را باز مينمايانند. نمادهايي که در جاي جاي شهر اين خاطرهي جمعي را به دوش ميکشند و انگار براي همهي ما آشنا هستند. بي آنکه وارد آنها شده باشيم بي آنکه به ياد بياوريم و بدانيم آخرين بار کجا مردم و کجا زندگي وارد آنها شده است.
ماموريت نجات اين فضاها و سازههاي خالي، که پتانسيل بالايي براي جلب توجه و ايجاد اتفاقهاي عمومي، در شکل کسب و کار و رويدادها دارند، بر دوش جامعهي ماست. جامعه با تمام ارکان، چرا که چنانکه گفته شد، اين ماموريت، از معدود راههاي نجات و برون رفت ما از سکون و نااميدي امروز جوامع شهري ماست. جامعهاي که در تقلاي يافتن هويت و معناي خود با ساختن فضاها، بازارها و کسب و کارهاي عاريهاي، آنچه تا امروز اندوخته است را نيز گم کرده است و اين ماموريت سرانجامي نخواهد داشت مگر با يافتن راهي براي ايجاد جريان سرمايه و ارزش بخشيدن به تلاشهاي بازآفرينانه. به زبان ساده، تبديل فرصتها و سرمايههاي موجود به فرصتهاي توسعه و سرمايهگذاري.
در اولين گامهاي اين مسير نياز به تلاشهاي تجربي و انديشه محور براي شناخت مسير، بالقوگيها و آسيبهاي احتمالي، امري بديهي است و گويا جامعهي امروز شهرسازي و معماري، شايد انديشيده و يا شايد ارگانيک و در ادامهي روندي درونزا به اين نتيجه رسيده و تلاشهايي از اينگونه در شهر ما "رشت" نيز صورت داده است.
در تجربهاي اين چنيني، براي بازگرداندن زندگي به فضاهاي رها شده و متروک شهري، سعيده قرشي پژوهشگر حوزهي معماري، در کارگاهي دو روزه در همکاري مشترک آکادمي معماري گيلان و گروه برساو با عنوان "طراحي بصيرت بنيان"، صرف يک صبحانهي معمارانه" به سراغ کارخانهي شير پاستوريزه، کارخانهاي متروکه در قلب شهر رفته است. سازهاي که چنان با خاطرهي جمعي شهر و اهالي گره خورده است که نام خود را بر محلهي اطراف خود الصاق کرده است. سازهاي با قدمت بيش از شصت سال اما با معماري پيشرو و تاثيرگذار که رهگذران محلهي پاستوريزه را به توجه به حضور خود اجبار ميکند. نميتوانيد از آن خيابان بگذريد و به اين سازه توجه نکنيد. حضوري قدرتمند، پرخاطره اما خالي.
نميدانم قرشي عامدانه يا از روي سليقهي معمارانه فضاي کارخانه را چنين آراسته يا نه، اما حضور گلدانها، جريان موسيقي و تعاملات اوليهي انساني چون صرف غذا، در کنار فعاليتي تخصصي با موضوع تفکر طراحي، چيزي جز حضور دوبارهي زندگي در کارخانه نيست. اين رخنموني بي ادعا از معماري آلترناتيو است، ديگر گونه انديشيدن در کاربرد فضا و رها شدن از تقيد مفاهيمي که به گواهي زمان کارکرد خود را از دست دادهاند.
تلاش معماران و شهرسازان جوان و وجود فضاي تجربه براي آنان، براي جامعه و براي اقتصاد جامعه چيزي جز آورده نخواهد داشت. اين جوانان در مسير تلاشهاي خود مفاهيمي که ما در کتابها و جزوهها با آنها زندگي ميکنيم و ذات و اصالت آنها را فراموش ميکنيم، با حواس سرانگشتانشان درک ميکنند و تفاوت ظريف ميان آنچه واقعيت جهان بيروني است را با آنچه چرخهاي زندگي انسان را ميچرخاند، به تجربه در مييابند.
براتيگان، جايي در کتاب در قند هندوانه از پنجرهاي حرف ميزند که از قند هندوانه است اما تشخيصش از شيشه، به واسطهي ساخته شدنش به دست صنعتگري ماهر براي هر کس ممکن نيست. اگر امروز چيزي جز خاطره، جز قند هندوانه نداريم بايد به اين جوانان اجازه بدهيم تا ساختن شهري از همين مصالح براي ما را فرا بگيرند.


