نمايشگاه «عکسي براي امير»؛ کاوشي براي تعمق در دغدغه‌هاي جامعۀ ايراني

نمايشگاه عکسي براي امير با رويکرد بيان خواسته‌ها و دغدغه‌هاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي جامعۀ ايراني به ميزباني موزۀ ملي ايران برپا است.

اين نمايشگاه با حمايت کامل معاونت فناوري و کاربردي‌سازي پژوهشگاه ميراث فرهنگي و گردشگري برگزار شد و تمامي امور اجرايي برگزاري اين نمايشگاه بر عهده‌ي مجموعه ايراسوگرافي (پلتفرم جامع عکاسي) بوده است.

پروانه شمسي، مدير ماركتينگ مجموعه ايراسوگرافي در گفتگو با خبرنگار گالري آنلاين، رابطه با هدف از جمع اوري اين مجموعه توضيح داد: به تصوير کشيدن زيست روزمره‌ي مردم توسط خودشان با زاويه‌ي ديدي که از دل شرايط اجتماعي جامعه بيرون مي‌آيد، هدف اين پروژه بوده است؛ هدفي که در نهايت يک تصوير کلي و تا حد زيادي جامع را از وضعيت کنوني ارائه مي‌کند.

شمسي در ادامه مورد روند شکل گيري ايده تا برگزاري اين نمايشگاه اذعان داشت: طرح مسابقه‌ي «عکسي براي امير» با موضوع دغدغه‌ها و مطالبات اجتماعي مردم ايران به مناسبت سالروز مرگ اميرکبير مطرح گشته است و به تصويب گروه ايده‌پردازي مجموعه ايراسوگرافي رسيد، اين رويداد تلاشي‌ بود در جهت برداشتي هنرمندانه از خواسته‌ها و دغدغه‌هاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و … مردم ايران و تعمقي در مطالبات جامعه ايران.

در ابتدا قرار بر اين بود اين نمايشگاه در سالروز قتل اميرکبير يعني 20 دي‌ماه افتتاح گردد ولي بدليل مشکلات نابسامان پيش آمده در جامعه همزمان با آن تاريخ مراسم افتتاحيه به 1 بهمن‌ماه انتقال داده شد.

طي يک فراخوان عمومي در پبج ايراسوگرافي دريافت عکس‌ها براي شرکت در مسابقه آغاز و مسابقه با استقبال بينظيري مواجه شد و حدود 600 عکس دريافت گرديد، داوري آثار به بهترين شکل و با حضور اساتيد محترم دانشکده علوم اجتماعي و همچنين عکاسان حرفه‌اي شکل گرفت و اقدامات لازم براي حضور آثار انتخابي در نمايشگاه انجام شد؛ که تمامي اين پروسه از طرح‌ريزي تا اجراي نمايشگاه تقريبا يک ماه به طول انجاميد.

وي درمورد تعداد، ابعاد و سبک و تکنيک آثار اين نمايشگاه بيان کرد: از ميان حدود 600 عکس دريافتي براي رويداد "عکسي براي امير" تعداد 32 عکس با راي هيئت انتخاب خانم دکتر سارا شريعتي، آقاي دکتر بيچرانلو، آقاي دکتر فکوهي و هيئت داوران جناب آقاي محيط طباطبايي، آقاي رضا معطريان و آقاي وثوق‌نيا توانستند به نمايشگاه راه پيدا کرده و در مقابل ديدگان عموم قرار گرفت. آثار در ابعاد 30*40 و در سبک مستند اجتماعي عکاسي شده‌اند که جوابگوي هدف اصلي اين نمايشگاه باشند.

مدير ماركتينگ مجموعه ايراسوگرافي در پاسخ به سوالي مبني بر علت انتخاب عنوان «عکسي براي امير» و مفهوم آن براي اين مجموعه بيان کرد: امير، اميرِکبير، سمبلي براي اقدامات اصلاحي مؤثر در تاريخ اين سرزمين، به عنوان يک شخصيت کليدي غايب از گذشته‌اي دور، در ساحتي نمادين بيننده‌ي اين تصاوير خواهد بود. در حقيقت اين عکس‌ها و تصاوير مي‌توانند در حکم شکايتي خرد در نظر گرفته شوند که صداي مردم را در اين زمان و مکان خاص پوشش مي‌دهند. اين شکايت‌ها که در يک چارچوب بصري بدون توضيح و تفسير خاصي بيان مي‌شوند، هر کدام گوشه‌هايي از يک پازل جمعي را کامل کرده و هر يک ابعاد گوناگوني از اوضاع کنوني را نمايش مي‌دهند. شکايتي همه‌جانبه با زواياي ديد متنوع، سبب مي‌شود تا گنجينه‌ي غني و عظيمي از ادراکات مختلف اجتماعي به دست بيايد.

به گفته شمسي، معيار کيوريتور هاي برنامه در انتخاب هنرمندان اين مجموعه، علاوه بر عکاسي مناسب و درست بر اساس بيان هرچه دقيق‌تر ايده و هدف اين نمايشگاه بوده است.

هنر؛ گوياترين زبان براي فهم‌هاي مشترک است و در اين بين هنوز تصوير و هنوز عکس، ادبيات مشترک انسان‌هايي است که از همان ابتداي حيات، براي بيان عشق، نفرت، دل‌ناگراني‌ها، انتظار و حتي ناز و نياز خود از آن بهره برده‌اند. حرف‌هاي عکس با چشم ديده مي‌شوند و نگاه اولين مجراي احساس و منطق آدمي است.

گذشت و گذشت تاريخ اين مُلک تا امروز در گوشه‌اي از پايتخت تمدن کهن، نمايشگاهي برپا شود که مخاطب اصلي‌اش زنده نيست مگر در حافظۀ تاريخي و اسطوره‌پرور مردم؛ نمايشگاه «عکسي براي امير»، البته نه هر اميري ياراي ديدن اين عکس‌ها را دارد و نه هر اميري مخاطب اين عکس‌هاست.

چشم‌هايي هنرمندانه ديده‌اند خواسته‌ها و دغدغه‌هاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي جامعۀ ايراني را و تعمقي کرده‌اند در مطالبات اين جامعه؛ نگاه‌هايي از پشت دريچۀ دوربين خيره مانده‌اند و فلش‌هايي خورده شده‌اند تا هر چه را «امير» نديده‌ است، ببينند.. البته نه هر اميري رغبت ديدن دارد و نه هر اميري

اينجا نمايشگاه عکسي است براي اميري که کبير باشد و کبير در ذهن مشوش‌ جامعۀ بومي، هماني است که دستش براي اصلاحات باز است و سينه‌اش فراخ! هماني که چون رخنه مي‌بيند، تبر را بر ريشه مي‌زند و چون مي‌داند شجرۀ نحوست فقر مالي، عاطفي، اجتماعي و فرهنگي، و شهوت قدرت و زر و زور از ريشه بايد کنده شود تا از شاخ و برگش هيچ نماند.

اينجا مردمي در عصر تمدن سرعت و اضطراب، ايستاده‌اند و مثل مسافري که سوار بر قطار زمان است از شيشۀ پنجره، گذشتۀ خود را و حال خود را و حتي… و حتي آيندۀ خود را مي‌بينند که آيندۀ ديروز، امروز است! مردمي که هر يک سروپا «چشمِ امير» هستند.

پوستر نمايشگاه نگاه رهگذر را مي‌دزد و او را به ژرفترين خاطرات مي‌کشاند؛ اميري که ايستاده است در صلابت تا جامعه‌اي براي رسيدن به آرمان‌هاي انساني‌اش زمام امور را به او بدهد. اينجا امير اما، سياه پوش است و مات؛ مات شده است، عکس امير، روي مردم!

گوشه‌اي از سالن، عکس دختري زيبا و معصوم به چشم مي‌خورد. دختري ايستاده در غبارِ هذيان‌هاي ذهن پسرکاني که تنها نشسته‌اند و نظاره‌گر اويند.

در قابي ديگر، چهره‌اي استخواني، با عينکي درشت و لبخندي دردمند اما پراميد، دارد براي کودکاني عشق را و آرمان‌هايشان را حرف به حرف مي‌گويد و بخش مي‌کند. هيبتي شبيه معلم دارد، اصلاً انگار معلم هرگز در اين مُلک تغيير نکرده است؛ کلاس‌هايمان هنوز هماني است که در مکتب‌خانه‌ها بود. کودکي باهوش انگشت کوچک دست راستش را (همان دست معلم) به تقليد از معلم بالا آورده است؛ تقليدي از سر ذوق و کورکورانه، شبيه هماني که امروز دچارش هستيم. انگار ما ايرانيان يک جايي در خودمان داريم که اگر فشارش بدهند، مقلد مي‌شويم آن هم با ذوق! کودک ديگر چشمش به معلم است و دستش دارد مي‌نويسد؛ مي‌خندد اما نه دستش مي‌داند چه مي‌نويسد و نه چشمش مي‌داند چه مي‌بيند؛ بيچاره معلم! دختري آن گوشه نشسته دست چپش را زير چانه گذاشته و به معلم خيره شده، او پدرش را، همسرش را و يا شايد مرد روءياهايش را در معلمي مي‌بيند و آخ که چه زيباست انسان وقتي حواسش به لنز و چشمهاي عيب‌جوي ديگران نباشد.

زن است ديگر، شايد اگر سيلي نبود، کپرنشيني قوم بلوچ در هزارۀ سوم بعد ميلاد مسيح، در سن بلوغ و رسالت انقلاب ديده نمي‌شد. اين عکس شايد براي حافظۀ تاريخي باشد اما نمونه‌هاي زنده‌اش امروز در قسمت پايين نقشه، کمي به سمت شرق که بروي، دقيقاً در سمت دُم گربه، هنوز نفس مي‌کشند. مردمي که از غم به درد رسيده‌اند و از درد به پذيرش… روزگار غريبي است که آدمي هيچ آرزويي نکند و روي شانه‌هاي زنانشان جاي طره‌هاي ياربافته و افسون گيسوهاي پريشان، دبه‌‎اي آب باشد در مقام قوت غالب.

کجاي اين شهر تميز است که خيابانش باشد؟ اين را عکس ديگري روايت مي‌کند؛ کاش مي‌شد براي اذهان ارباب شهوت قدرت و ثروت نيز فکري مي‌کرد شهرداري؛ ساعتي تعيين مي‌کرد و مي‌آمدند و آشغال‌هاي ذهن و روح را مي‌بردند در بياباني لم‌يزرع رها مي‌کردند تا ملخ‌ها بخورند و به کمين مزارع گندم ننشينند. هزار سال هم که بگذرد و برج ميلاد هي قد بکشد و هي قد بکشد، باز هم تِ تهران فقط با برج آزادي دسته‌دار مي‌شود و آدم مي‌تواند «طهرون» خطابش کند.

صداي عکس ديگر مرا به سمت خود کشاند: اميري در اين شهر نيست، نه که نيست، هست؛ اميري که تو ببيني و تو را ببيند، نيست. جنگ است برادر. برو؛ توقف بيجا مانع کسب امير است! برو…

عکس‌ها ناگفته‌ها را فرياد مي‌کنند و منِ متوهم را به خيالي خام مي‌کشاند که هي! امير تويي؛ کبير تويي؛ اميرکبير هم تويي؛ صلاح تويي، اصلاح تويي؛ اصلاحات هم تويي… کاش همۀ مورخان جاي نوشتن، جاي روزنگاري، جاي قلم چرخاني به سمت ميل امرا، فقط چند عکس از خود به يادگار جا مي‌گذاشتند تا هم فرسايش قلم کمتر شود و هم گوش‌ها خسته نشوند از شنيدن تزوير و دروغ.

عکس، تنها تاريخي است که صداقت دارد. اينجا نمايشگاه «عکسي براي امير»ي که مي‌بيند و مي‌خواهد که ببيند. اينجا دادگاهي است که امير را مي‌نشانند و به او فقط چند عکس نشان مي‌دهند؛ در اين دادگاه نه صدايي بلند است و نه پچ‌پچي به گوش مي‌رسد…

پیمایش به بالا