
پژوهشکده هنر، در دومين نشست از سلسله نشستهاي «هنر و آموزه هاي شرقي»، تاثير مکتب «ذن» را بر سنت نقاشي ژاپن از منظر حکمت، شهود، آئين، فرهنگ زيبايي شناسي و خلاقيت هنري در گستره اي از «بوديسم» و «تائوييزم» تا قرن نوزدهم بررسي و تحليل کرد.
به گزارش گالري آنلاين به نقل از روابط عمومي پژوهشکده هنر- وابسته به فرهنگستان هنر-، اين نشست که دومين حلقه از سلسله نشست¬هاي «هنر و آموزه هاي شرقي» است، به روايتي از «تاثير آموزه هاي مکتب ذن بر نقاشي ژاپن» از زبان « بهناز عبداللهيان» مدرس و پژوهشگر هنرهاي شرقي اختصاص داشت.
«بهناز عبداللهيان» در ابتداي سخن، با بيان اين نکته که جدا کردن هنر ژاپن از آيينها و سنتهاي «ذن» و «بوديسم»، تقريبا کاري غير ممکن است چرا که هيچ جايي از ابعاد فرهنگ و هنر ژاپن از تاثير آنها خالي نمانده است، «ذن» را اينگونه تعريف کرد: «ذن، شيوه اي براي رهايي و رستگاري است. ديدن هرچيز، همانگونه که در ذات و حقيقت خود هست. شناسايي ناب و پذيرفتن هرچيز- بهمان گونه که هست- »
وي آنگاه به سراغ «بودا- سيذارتا گوتاما» رفت و به شرحي از زندگاني بودا از کودکي تا تحول بزرگ دروني از پي مواجهه با مرگ، رنج، پيري و بيماري تا رسيدن به مقام «بودا»: روشن شدگي و بيداري پرداخت.
سخنران نشست در ادامه، به دو راه و مسير بوديسم: «ماهايانه» (راه بزرگ) و «کينه يانه» (راه کوچک) اشاره کرد که هنگامي که آيينهاي بوديسم و تائوئيسم در چين پذيرفته شد ترکيب شدند و حاصل اين ترکيب، پيدايش پديده اي به نام: «مکتب ذن» بود.
وي به ميراث دو متفکر بزرگ که در حوالي سده ششم مي زيستند يعني: «کنفوسيوس» و «لائوتسه» پرداخت و ميراث آنان را اينگونه تبيين کرد:
کنفوسيوس به اخلاق و آموزش، اهميت بسياري مي داد و تعليم و تربيت را خاستگاه تفکر مي شمرد و اصول آئين او اين بود که کودکان را بايد بگونه اي تربيت کرد که در بزرگسالي، انسانهاي خوبي شوند. در مقابل، لائوتسه به تهذيب و تزکيه نفس، قائل بود و تعليم و تربيت را نفي مي کرد.
لائوتسه، اسم شخص نيست و يک اصطلاح عام به معناي: مرشد و پير و راهبر طريقت است. کتاب لائوتسه: «دائو د جينگ» بود (بمعناي کتاب مقدس: «دائو» و «د») و کتابهاي مقدس را «جينگ» مي ناميدند. تائو يعني راه و مسير.
وي در اينجا به تشريح يکي از درونمايه هاي محوري اين کتاب آئيني پرداخت:
مفهوم «تهي» و «خالي» در اين مکتب، مفهومي بس عظيم و عميق است. غيبت هرچيز، ميل و اراده، هوا و هوس، باعث بوجود آمدن يک انرژي مي شود. اما به چه صورت؟
لائوتسه، «خالي» را با مفاهيمي چون: «مادر»، «زهدان مادر» و «مادينگي» مرتبط مي داند. فضاي خالي خانه است که قابل سکونت است. فضاي خالي ظرف است که استفاده مي شود. چرخ با فضاي خالي مي چرخد. پس: فضاي خالي، سرشار از زندگي است و تهي، معنايي ندارد. او از اينجا به اين نتيجه مي رسد که اکر ذهن را از تشويش ها و تلاطمات خالي کنيد، قابليت پيدا مي کند تا محتويات و معناهاي بزرگ را در خود پذيرا شود.
دائوييسم، از علم و دانش پرهيز مي کند و راه «بي عملي» پيشه مي کند. معتقد است: جهان و کيهان، همينگونه که هست درست و کامل است و هر عمل اضافه اي باعث خرابتر شدن اوضاع مي شود. براي رسيدن به حقيقت نيز بايد در باطن خود، غوطه ور شويم. بنيانگذار مکتب ذن؛ «بوديدارما» بيست و هشتمين شاگرد بوداي بزرگ بود. او از رهگذر آشنايي با مکتب «دائو» بود که «ذن» را به وجود آورد. او معتقد بود بايد پديده ي «انديشيدن» را کنار گذاشت و به شيوه تداعي آزاد ( بهمان گونه که در روانشناسي جديد هم هست)، انديشه را رها و سيال و آزاد گذاشت. اما در آيين ذن، برخلاف تائو، «بي عملي» مذموم است و بايد هماره کار کرد: «روزي که در آن کار نکنيد غذايي نخواهيد داشت»
پيروان ذن به اوراد و کتب مذهبي و اساسا به «واژه» اعتقاد ندارند. واژه، نارساست.
اين پژوهشگر و صاحبنظر آنگاه در بيان سير تاريخي ذن در ژاپن افزود:
دو شاخه از ذن وارد ژاپن شد: «رنيزاي» و «سوتو» که اولي از ميان سامورايي ها و فضاهاي نظامي برخاست که از رهگذر مديتيشن و کسب دانش و آگاهي به روشن شدگي رسيد؛ روشنايي که در يک لحظه جهش وار بنام: «ساتوري» رخ مي دهد.
اما در نقطه مقابل، «سوتو» به ديسيپلين و مدي تيشن معتقد بود و روشن شدگي را هم نه در لحظه و ناگهاني، که تدريجي و بمرور زمان قابل تحقق مي شمرد.
سخنران اين نشست در ادامه، «روشن بيني» را از منظر «ذن»: رهايي از تضادهاي دروني، دوگانگي ها و تشويش هاي ذهني تعريف کرد که مطابق آن مشکلات انسان، اتفاقي نيست و از نوع بينش و نظرگاهش برمي خيزد. زندگي با انبوه تضادهاي خودخواسته، منشا انواع بيماريها و مشکلات و بحرانهاست. مطابق اين تفکر، انسان براي تسهيل زندگي خود، قواعدي ساخته وچنان به آنها ملتزم و پايبند شده که مي پندارد اگر از آنها عدول کند ديگر زندگي نخواهد داشت اما اين همه ي زندگي نيست. طبيعت، منطق پذير و اصول پذير نيست. انسان چون همه حقيقت را نمي داند و تنها عناصر منطقي حقيقت را مي شناسد، هنگامي که با چيزهاي غير منطقي مثل: بلايا، سوانح و…. مواجه مي شود از خود مي پرسد: چرا؟ چرا من؟!….
اين باعث مشکلات روحي، رواني و افسردگي مي شود اما وقتي بداند که طبيعت، مفهوم ندارد، منطق پذير نيست و همه چيز هم لزوما منطقي نيست و زندگي جريان دارد، و ياد بگيرد که قالبهاي ذهني خود را کنار بگذارد که زندگي غير از اين نيست، هر چيز غلطي بايد حتما کيفر داشته باشد و هرچيز درستي پاداشي از پي بياورد، آنوقت است که مي تواند به رهايي برسد.

بهناز عبداللهيان در تبيين مختصات فکري اين مکتب، خاطرنشان کرد:
ذن معتقد است «بد» و «خوب» وجود ندارد. ما نه خوب کامل داريم نه بد مطلق. نه خير محض داريم و نه شر محض. اگر به اين درک برسيم که هيچ دوگانگي در کار نيست به اين حقيقت مي رسيم که از «خرد جعلي» آزاد مي شويم و به «خرد باطني» مي رسيم و به اين نکته مي رسيم که يکايک ما، در روح و جوهره، يکسانيم و در مي يابيم که در درونمان عشقي بزرگ نهاده شده و اين عشق را نثار همه هستي خواهيم کرد و درخواهيم يافت که همه ذرات هستي از يک خاستگاه و ماهيت اند.
ذن از متافيزيک، ماورا، خدا، شيطان، بهشت و جهنم سخن نمي گويد. زندگي را فقط بايد «درک» کرد و همين کافي است: کار ما نيست شناسايي راز گل سرخ… در هايکويي به همين معنا مي رسيم: چون به ماه مي نگريم/ در مي يابيم که ماه هست/ همين کافي است!…
وي آنگاه به توضيحاتي درباره هايکو که يکي از منابع مهم شناخت تفکر و هستي شناسي ذن است پرداخت و يادآور شد: ذن اين مفهوم را از آئين تائو گرفته که به «تهي» معتقد است. با تضادها مخالف است و معتقد است: لحظه «روشن شدگي» يکباره اتفاق مي افتد. مثل جرقه اي يکباره روشن مي شود. اين لحظه ناب را اصطلاحا «ساتوري» مي گويند: ساتوري در حقيقت، ديدن چيزهاي متفاوت نيست. اين است که بيننده ي آن، آن را طوري ديگر و نوعي ديگر و از زاويه اي ديگر ببيند و اين «نوعي ديگر ديدن» مي تواند خيلي به ما کمک کند و همان نگاهي است که در هنرمندان هم هست.
در ذن بايد جواب ها زود، آني و بي درنگ باشد و شاگرد فرصت فکر کردن نداشته باشد چرا که اساسا «تفکر منطقي» در ذن جايي ندارد. «ساتوري» يک لحظه پرش است؛ يک «آذرخش از درک حقيقي». استادان ذن براي پاسخ به سوالات شاگردان از واژه ها بهره نمي جويند. با «مفاهيم» سر و کار دارند. براي همين هم کتاب مقدس ندارند. استاد ذن مي کوشد ما را از گير افتادن در زندان واژه ها خلاص کند. هدف استاد ذن، شکستن قراردادها و کليشه هاي قطعيت يافته در ذهن ماست. پاسخها هم بسيار ساده است و گاه همراه با طنز و لطيفه! مثلا در پاسخ «ذن چيست؟» مي گويد: «فکرهاي روزانه شما» و گاه اين پاسخها بسيار عجيبند مثلا در پاسخ «معجزه چيست؟» تنها يک چاي مي آورد بي هيچ سخني وتنها سکوت…
در اين پاسخها، واژه ها حتي مابه ازاء و معادل چيزي که بدان موسوم شده اند نيستند و «نظام دلالتهاي قراردادي» کاملا بهم مي ريزند و يک شگفتي رخ مي دهد. براي بروز روح، نيازي به برگزيدن قالب واژگان نيست. گاهي يک نگاه مي تواند جايگزين واژه باشد.
براي رسيدن به ساتوري، مدي تيشن هم لازم است که لازمه آن «رهاسازي ذهن» است. ذن اساسا مکتب «حذف اضافات» است. درنتيجه شاگردان ذن تنها يک تشک و چند کتاب و چند ظرف و لباس مختصر بيشتر ندارند و همه را در يک جعبه کوچک مي گذارند و باطناب به گردن خود مي آويزند و همه جا با خود مي برند. مي کوشند با طبيعت يگانه شوند و کارهاي يدي انجام دهند و هيچ کاري برايشان عار نيست؛ مثل کار روي زمين و يا حتي گدايي که غرورشان را بشکند. آنها به درجه اي مي رسند که اعمال انساني را بي هيچ توقع و چشم داشتي انجام مي دهند.
اين مدرس و پژوهشگر در ادامه سخن، «ندانستگي» را شاخصه ديگر سلوک و انديشه ذن عنوان کرد که: «ديدن چيزهاست آنگونه که بايد باشند». خلق اثر هنري نيز درست در همين لحظه «ندانستگي» رخ مي دهد. که بدون قصد و نيت قبلي و متاثر از يک الهام است. آنچنان که «باشو» در هايکويي مي گويد: «براي سرودن هايکو بايد چون کودکي خردسال شوي» و از اين است که هايکوهايش سراسر، اعجاب و شگفتي اند.
وي ويژگي ديگر ذن را اينگونه برشمرد: ذن به ما زيستن در «حال گسترده» يا «اکنون ابديت يافته و جاويد» را مي آموزد. اين قابليتي است که از بدو تولد در ما بوده و ما بمرور آن را در نظام تعليم و تربيت و قالبهاي ذهني القا شده از دست داده ايم. ما همچون مسافري هستيم که تنها در فکر مقصديم و از پنجره مقابلمان دمي به بيرون و زيباييهايش نمي نگريم و در «اکنون» زندگي نمي کنيم. دائم در بيقراري بسر مي بريم و از ديدن و درک و لمس طبيعت دچار هيجان نمي شويم و بتدريج تبديل به آدمهاي ماشيني شده ايم که قابليت درک زيبايي را درخود فروميرانده ايم. ذن، «لذت بردن از زندگي» را به ما مي آموزد. ذن مي گويد ما همگي بوداهاي آينده خواهيم بود و همه از «سنساره» خارج خواهيم شد و به «نيروانا» خواهيم رسيد؛ به روشني ابدي
سخنران نشست ذن سپس به شاخصه ها و ويژگيهاي هنر ذن پرداخت و اظهار داشت: اکثر استادان نقاشي ذن همان راهبان بودايي هستند که همزمان با تهذيب نفس به يادگرفتن و آموزش هنر هم اشتغال دارند.
وي آنگاه با اشاره به کتابي که مهمترين اثر در حوزه مطالعاتي زيبايي شناسي ذن محسوب مي شود و چند دهه پيش توسط نويسنده اي بنام «شين جي کي تاماتسو» نگاشته شده 7 خصوصيت برجسته و عمده را در اين «طبيعت زيبايي شناختي» به اين شرح برشمرد و پيرامون هريک توضيحاتي به حاضران در نشست ارائه داد:
1 – عدم تقارن يا بي قرينگي؛
در هنرهاي مذهبي تقارن را با معناي کمال تداعي مي بخشند اما در ذن هميشه اين اصل، نفي مي شود. در نبودن کمال، زيبايي اي است که در کمال نيست. طبيعت اشيا بخودي خود مايه لذت است و فضاهاي خالي از اين جهت است که عموما غالب است.
2 – سادگي؛
هرچيز که ضرورت نداشته باشد بايد حذف شود. از زيادگويي و زياد بودن در هنر ذن اجتناب شده است. هرچيز که در سر جاي خودش نيست يک اختلال محسوب مي شود. مثل اتاق چاي که از کمترين اثاثيه در دکوراسيون آن استفاده شده است يا در نقاشي تنها از مرکب سياه در وارياسيونهاي مختلفش استفاده مي شود و رنگ را مايه تشتت ذهني مي دانند و همين مرکب ها از بسياري آثار نقاشي رنگي هم گوياتر و زيباترند.
3 – خشونت يا گزندگي؛
اين خشکي و خشن بودن دلالت دارد بر کيفياتي که با گذشت زمان، مقارنت دارند. مثلا يک خرمالوي خشکيده يا چروکيدگي و چين و چروک و پلاسيدگي
4 – ساده و بي تکلف و طبيعي بودن؛
معصوميت و سادگي که از پس تجربه ورزي و تامل بسيار بدست مي آيد. سادگي در اثر سرعت که حاصل دنيايي تجربه و ممارست است و ناشي از: خود را بجاي شيء گذاشتن و با آن زندگي کردن و در چند دقيقه کوتاه، آن حس را نقاشي کردن.
اين بدوي بودن و بداهگي خودش موجد زيبايي بسياري مي شود.
5 – انديشه ژرف يا اندوخته يا سهم در تدريج؛
ذن همه چيز را بيکباره به شما نمي دهد. به تدريج و آرام آرام مي دهد تا شما هم در آفرينش اثر هنري شريک باشيد و لذت ببريد. اين خرده خرده اطلاعات و لذت دادن از ويژگيهاي هنر ذن است و اين عمق هم بدون ممارست حاصل نمي شود.
6 – عدم وابستگي، عدم تعلق، آزادي؛
ذهن هنرمند بايد قبل از خلق اثر از هرچيز آزاد و رها باشد چون اگر اشتباهي کرد ديگر نمي توان آن را اصلاح کرد. اين رهايي تا آنجاست که هنرمند حتي اگر قلم يا ابزار کار هم نداشت بايد با دست، لحظه آفرينش را ثبت و ماندگار کند.
7 – آرامش خيال؛
هنرمند بايد آن مايه آرامش داشته باشد که بتواند اثرش را بي دغدغه خلق کند.
اين صاحبنظر هنر شرق دور، در اين قسمت از گفتار خود به ويژگيهاي: «زيبايي»، «هيجان»، «احساس»، «عمق داشتن» و «يوگن» اشاره کرد که بمعناي يک نوع راز، ابهام، پوشيدگي و ايهام است که همان «ساتوري» است: همان نيروي خلاقه و جوهره اي که در هر اثري باشد آن را جاودانه مي کند و همان «آن» اثر است.
وي افزود: نقاشي ذن، آنقدر که به نور و فضا اهميت مي دهد براي فرم هم اهميت قائل است. فضاها پر از نور هستند. خالي هاي زيادي در فضاهاي نقاشي داريم که خود، فرم محسوب مي شوند و گفتگو دارند و گاه قسمت اعظم کارها فضاي خالي است. اشياء قاطعيت و قطعيت ندارند و گويي در مه فرو رفته اند؛ هستند و نيستند…

«شيوه تک گوشه» مبحث بعدي بود که بهناز عبداللهيان به آن اشاره کرد که: يک نوع انزوا به کار مي دهد و بخاطر پرهيز از تقارن، امساک در قلم دارند و با کمترين پردازش قلم، کار را تمام مي کنند
«وابي» نيز از ديگر ويژگيهاي اين شيوه نقاشي بود که به آن پرداخته شد؛ بمعناي «فقر» و «فقدان» چيزي و مطابق آن در نقاشي قناعت مي کنند و دوري از تجمل و اغراق در شکيل بودن اثر
سخنران، بخش پاياني گفتار را به خاستگاههاي اجتماعي هنرهاي تصويري در ژاپن و چين، در بستري تاريخي و کاربردهاي متون ادبي در طومارهاي افقي: «اما کي مونو» اختصاص داد که مصور سازي افسانه گنجي مهمترين نمونه آن- به گفته اين صاحبنظر- بود. وي با نشان دادن ماندالايي متعلق به ابتداي بوديسم و سلسله کيان و نقاشي هاي طوماري تاکايوشي که سبکي بنام ياماتوئه مي آفريند در مقابل کارائه که کارهاي چيني بود به بيان ويژگيهاي آن پرداخت و يادآور شد: نقاشيهاي طوماري روايي با نقاشي هاي چيني تفاوت دارد و برخلاف چيني ها که مضمون آن «منظره پردازي» بود در ژاپن عمدتا رويکردي «رويدادنگارانه» داشت. نقاش بمنظور ايجاد ارتباط بصري ميان اجزاء به قلم گيري نازک و سريع، قلم گيري تخت، بدون سايه روشن و تجسم فضا از ديد بالا مي پرداخت.
اين را هم بايد اضافه کرد که خوشنويسي و نقاشي در ذن، اهميتي يکسان دارند و از يک بستر فکري- هويتي- آئيني واحد برمي خيزند و گاه مکمل يکديگر هستند.
سخنران در انتها به ارائه توضيحاتي تخصصي و فني در خصوص سبک نقاشي ياماتوئه، تعاملات نقاشي چين و مکتب ذن در ژاپن، تکنيک هاي مختلف نقاشي ذن و مشخصه هاي زيباشناسي آن: کابوکو، هاتسوبوکو و سويي بوکو، سير تطور اين سنت نقاشي بلحاظ قلم گيري، رنگ، سايه پردازي و ترکيب، تا قرن 18 و 19 و افول اين مکتب هنري کهن با نشان دادن آخرين نمونه هاي آن در قرن نوزدهم و در طليعه ورود به عصر جديد پرداخت و سپس به پرسشهاي حاضران نشست پاسخ گفت.
گفتني است پژوهشکده هنر سلسله نشستهاي «هنر و آموزه هاي شرقي» را با موضوعهاي گوناگون و به روايت استادان و صاحبنظران اين حوزه پژوهشي با حضور عموم علاقمندان هنرهاي شرقي تداوم خواهد داد.
