در کدام طولِ موج زندگي مي‌کنيم؟

به قلم: سعيده قرشي- معمار، پژوهشگر

اگر فيلم کمپاني هيولاها محصول پيکسار را ديده باشيد با شهري خيالي و خاطره‌انگيز که شهروندانش فوق‌العاده متنوع هستند برخورد کرده‌ايد؛ پشمالوهاي بسيار بزرگ و خيلي خود‌خواه کوچولو… .

آنها که مي‌جهند، راه مي‌روند و البته حس مي‌کنند و در لابه‌لاي هم در حرکت‌اند…

کمي که دقت کنيم مي‌بينيم همه‌ي خانه‌ها به طرزي عجيب شخصيت‌هاي هر يک از ساکنان را نمايش مي‌دهند و آينده‌اي از جامعه‌ي در تبلورِ هويتِ شهروندِ معطوف به خود هستند … ماجراي درب ساختن هيولاها جالب‌تر هم مي‌شود؛ طراحي در نما به گونه‌اي که با عبورکنندگان با قد و قواره‌هاي مختلف تغيير مي‌کند؛ تو گويي معمار به مقوله‌ي هماهنگي دسترسي و کاربر بسيار حساس بوده (مي‌دانيم که موضوع فقط يک کارتون است)؛ شهر هيولاها هر چه که باشد، هيولاها هر چقدر خوب يا بد باشند تمامي مکان‌ها به تفاوت‌هاي افراد احترم مي‌گذارد و محيطي جذاب براي هيولاهاي خوشحال و محترم فراهم مي‌کند … هيولاها حق دارند راحت زندگي کنند، باور کن … فقط بايد ياد بگيرند اين حقِ همه است و بايد درک کنند در کدام  بازه‌ي زماني يا به قول پژوهشگران تکنومدار "طولِ موج"زندگي مي‌کنند…

پروفسور ريچارد لينچ به سال 2009، شش موج توسعه تکنواکونوميک تعريف کرد. اين يعني بازه‌هاي زماني مختلف را از سال 1770 تا 2060 به شش قسمت تقسيم کرد. دوره‌ي اول را سال‌هاي 1770 تا 1830 ميلادي و دوران مکانيزه شدن ناميد؛ آنجا که نيروي محرکه، کشاورزي است و ابزار آهني و حمل و نقل براي نخستين بار ظاهر شده است. دوره‌ي دوم را در بين سال‌هاي 1820 تا 1880 و همراه با گسترش خطوط راه آهن ذکر مي‌کند وقتي صحبت روز به ذغال‌سنگ، آهن و نيروي بخار مربوط مي‌شد و تلگراف يافته‌ي جديد بود. موج سوم در بين سال‌هاي 1870 تا 1920 و همگام با گسترش خطوط برق ذکر شده است محصولات فولادي و ابزار ماشيني نتيجه‌ي اين بازه زماني هستند. موج بعدي با ويژگي موتوري شدن در بين سال‌هاي 1910 تا 1970 به پايان رسيد. پژوهشگران بسياري بيان مي‌کنند که موج پنجم انتشار تکنولوژي اطلاعات که در بين سال‌هاي 1960 تا 2020 معين شده است  نزديک به پايان است، در حالي که موج ششم با پيشرفت‌هاي در حال ظهور به سرعت فرا مي‌رسد. طبق گفته لينچ(2009)، موج ششم عصب فناوري[1] است و حول محور افزايش عملکردِ انساني مي‌چرخد و به گسترش جامعه‌ي دانشِ جهاني کمک خواهد کرد. بحران مالي در مقياس جهاني، تروريسم، اوج استفاده از نفت، افزايش تعداد شهرهاي ميليوني، فجايع زيست محيطي، تغييرات آب و هوايي، ناآرامي‌هاي اجتماعي خاورميانه و بسياري از بحران‌هاي جهاني و منطقه‌اي در دهه اول قرن 21 به عنوان مسائل اساسي، تلقي مي‌شوند. اين مشکلات به‌سان يک زنگ بيدار باش و يادآور نياز به دوباره انديشيدن، تلقي مي‌شوند. 

انديشيدنِ دوباره به اينکه جامعه به کدام سمت در حال حرکت است و آن نوع حرکت چگونه برنامه‌ريزي را براي به حداقل رساندن اثرات نامطلوب، طلب مي‌کند. اقتصاد مبتني بر دانش که زياد اينجا و آنجا شنيده مي‌شود، رقابت شهرها براي کارآفريني و مشارکت با بخش خصوصي و يافتن راه‌هايي براي مقابله با مسئوليت‌هاي جديد محول شده را به شدت ضروري مي‌نمايد. از طرفي ديگر بر مبناي مشکلاتي که شهرها با آنها مواجه هستند، نياز به نزديک شدن به مفاهيم پايداري از طريق توليد کمتر کربن‌دي‌اکسيد، استفاده از انرژي‌هاي نو و… به شدت احساس مي‌شود. اين در حالي است که به دليل مسائل اجتماعي و حکومتي، شهرها براي تصميم‌گيري، حمايت از عدالت اجتماعي، کار با ساير مناطق به سمت آينده‌اي مشترک، نيازمند مطابقت و همگرايي در چشم‌اندازهاي احتمالي هستند. همه‌ي اين موارد ما را به سمت نياز به توسعه يک برنامه‌ريزي جديد و انگاره‌اي نوين براي شهر هدايت مي‌کند. انگاره‌اي که قابليت تطابق با مناطق مختلف جغرافيايي و سياستي را داشته‌باشد.

اگر بخواهيم يک مثال ديگر از توليدات شرکت پيکسار استيو جابز بياوريم بد نيست در آخر داستان يادي کنيم از  "اسباب بازي‌ها"  که در آن افرادي از زندگي در جهاني که براي آنها خلق نشده بود رنج مي‌بردند و تصميم گرفتند با مغزهاي کوچک ضد زنگ خود براي خلق جهانِ بهتر، شايد شهري شبيه به شهر هيولاها بجنگند…  

[1] neuroethology

اين مطلب پيش از اين در روزنامه دوات/ زيبا شهر رشت به چاپ رسيده است.

پیمایش به بالا