نمايشگاه نقاشي ساغر دئيري در گالري شلمان به مناسبت يادبود استاد اکبر دئيري از روز جمعه چهاردهم آبان ماه گشايش مي يابد.
در استيتمنت اين نمايشگاه آمده است:
همه انسان ها اسم دارند،
اما کمتر کساني هستند که معناي نام خود را زندگي مي کنند. انسان ها با اسم هاي خود بزرگ مي شوند ولي بزرگ ماندن و از کودکي همتاي نام خود بزرگ زندگي کردن دشوار است… اکبر دئيري خودش مي دانست که قرار است کي، کجا و چقدر بزرگ شود… اين را از همان پنج سالگي فهميد:
«وقتي به دنيا آمدم گويي هفتمين فرزند بودم، قدم در راهي از زندگي گذاشته بودم که ناخودآگاه بايد نفس مي کشيدم و بزرگ مي شدم. هرچه بزرگتر مي شدم رفته رفته احساسات خاصي نسبت به طبيعت، کائنات و خدا پيدا کردم. روزي از روزهاي پاييز جلوي پنجره اتاق ديدم که مادرم به اجاق مي دمد تا شعله هاي آتش بيشتر شود، نمي دانم چه شد که بيشتر به چهره مادرم دقت کردم، چارقد گل گلي با يک پيراهن صورتي گلدار، صورت گل انداخته از گر آتش و زلف هاي بافته شده…
نامش"عنبر"بود…
تصوير او در حوض، انعکاس صورت زيبايش در آب حوض با بوي عنبر مرا به رويا برد… روياي اينکه آيا روزي مي شود من نقاش شوم و از چهره زيباي مادرم و آب زلالي که صورتش را منعکس مي کند چون زال آب نقاشي کنم؟! اين بود که تصميم گرفتم زودتر بزرگ شوم و نقاش شوم…»
از دست نوشته هاي اکبر دئيري و خاطرات کودکي اش…

در هستي که رنگهاي انساني رنگ باخته اند و رنگهاي زلالي و ابدي انساني ار سفره انسانيت رنگ برداشته اند اکبر دئيري فضاي هستي ساده زندگي اش ذا به سفره نقاشي هديه کرد. او در پنج سالگي به دور از چشم خانواده با ابتدايي ترين وسايل ممکن و کبريت هاي سوخته کودکي اش خط خطي را شروع کرد، از دل سياهي، رنگ را بيرون کشيد و از دل رنگ، آب را… آب و رنگ شد مونس جان او…
زادگاهش را نقش زد، خاطراتش را نيز، صورت از آتش سرخ شده مادرش در آتش شعله ور شده قرمز تنور پيرزن روستايي جان گرفت، در چشمانش درخشان و گيس هاي دخترکولي در چراگاهسبز خراميد، با دريا به ساحل رسيد، در خاک ساحل فرو رفت با شاخه هاي درختان خشک و صداي پرندگان ابرها را نورديد. پشت ابر ماند و با قرمز آتشين آفتاب سرخ غروب کرد تا فرداي عشق را در طلوع صبح صادق با رنگ آبي طلوع کند.
اکبر دئيري يک نقاش واقع گرا نبود، علي رغم تمام تجربيات نقاشانه همتايان معاصر خود و درک معاصر از هنر موجود و تجربيات عملي که داشت تصميم گرفت در ساده ترين بيان هنري سخت ترين تجربه تکنيکي را برگزيند. ابرنگ با تمامي فضايل تکنيکي و تختر در اجرا براي او بهترين زبان بي آلايش هنري شد. او در رئال ترين بيان، خالصانه ترين حس را تغزلي ترين ادراکش از هستي موجود رنگ مي زد ولي در دنياي بزرگ او جاي مبالغه فرمي، رنگي و انتزاعي نبود. در چشم او تمامي فرم هاي طبيعي آنطور که خالص و بي پيرايه خلق شده بودند به دور از انتزاع در ساده ترينحال ممکن با شکوه مي نمودند. همه چيز در ناب تريم هستي موجود ار ذهنيات او تراوش مي کرد. چيزي که بي شباهت به يک چشمه خيالي نيست، چشماني که از چشمه هستي خيالي نيست، چشماني که از چشمه هستي خيال او آب مي خورد، چشمه هستي ناب آنطوري که او تعريف مي کرد:
مردي در ساحل: زير چتر خاطراتش، باران رنگي را که از ابر سياه مي باريد بر کاغذ سفيد مي لغزاند… يک سمفوني رنگين از آب که انعکاس عشق او بود… عشقي که در پاييز کودکي اش زنده شد و در آبان ماه پاييزي او را بر اورنگ سفيد رنگ آبان ماه نشاند و به آسمان بزرگ دلش فراخواند…
ساغر دئيري
پاييز 1395

