
ثابتي متولد 16 آذرماه 1355 و زادۀ کرمانشاه است. وي از يکسو دوران کودکي خود را در فضايي بسيار شاد و ساده ، و از سوي ديگر، آن را مصادف با دوران جنگ تحميلي ميداند. او به همراه خانودهاش در سن 9 سالگي از کرمانشاه به تهران آمد و زندگي جديدي را آغاز کرد. در ادامه، خوانندۀ گفتگوي خبرنگار گالري آنلاين با مرجان ثابتي به مناسبت سالروز تولدش باشيد:
آرزوي خاصي ندارم، جز اينکه هميشه بتوانم نقاشي کنم. زيرا نقاشي کردن، من را در سختترين شرايط هم آرام ميکند و هميشه در شرايط سخت بيآنکه هدف خاصي داشته باشم نقاشي ميکنم. هميشه اينکار را به طور غريزي انجام ميدادم و هيچوقت به فکر کسب درآمد از اين راه نبودهام. اما بزرگترين آرزوي من براي خودم و ديگران اينست که مجبور نباشيم براي دستيابي به بديهيات و نيازهاي اوليه بجنگيم. براي داشتن آرامش و يا خيلي چيزهاي کوچک و سادۀ ديگر. وقتي ميبينم هواي شهر آلوده است، رنگ درختان عوض شده و با کمبود آب مواجه هستيم، ناراحت ميشوم و داشتن آسماني آبي بالاي سرمان را جزو حقوق اوليۀمان ميدانم.
ثابتي کمي هم دربارۀ نحوۀ گرايشش به نقاشي توضيح داد:
دايي من خوشنويس بودند و دايي ديگرم نقاش. يعني در اطرافم انسانهاي هنرمند وجود داشتند، ولي اين بدان معني نبود که آنها تأثير زيادي بر روي تعيين خط مشي زندگي من داشتهاند. البته شايد ژنتيک هم تأثيرگذار بوده است. من کودک حساس و درونگرايي بودم و کشيدن نقاشي آرامش خاصي به من ميداد. يادم است 6 ساله که بودم، با مادرم در خيابان قدم ميزديم ، ناگهان در گوشۀ خيابان يک خانم نيازمند را به همراه دو فرزندش ديديم. من از آن روز به بعد، با ديدن آن خانم و فرزندانش تا چند روز گريه ميکردم. اولين چيزي که مادرم در پروندۀ مدرسه ام ذکر کرده بود حساسيت من بود. ديدگاه من نسبت به اطرافم خيلي ريزبينانه بود و سعي ميکردم که همۀ احساساتم را به تصوير بکشم. در نهايت، حدوداً از 25 سالگي به بعد متوجه شدم که علاقۀ بسيار شديدي به نقاشي دارم. نقاشي براي من صرفا يک کار لذتبخش نبود، من با نقاشي کردن، ناخودآگاهم را به روي کاغذ ميآوردم وهمين امر باعث ميشد بتوانم احساسات مثبت و منفيام را به نمايش بگذارم.
ثابتي با تأکيد بر اينکه تابحال پيش نيامده از اين مسيري که براي زندگي انتخاب کردهاست، پشيمان شود افزود:
شايد برخي از جاها به من سخت گذشته باشد، ولي اگر دوباره هم به دنيا بيايم، بازهم نقاش ميشوم.
طراحي خطي را خيلي دوست دارم و کشيدن آن را فيالبداهه آغاز ميکنم. اما در هنگام نقاشي کردن، هيچ طرحي از پيش ندارم و اتود نميزنم و کار را مستقيما با رنگ شروع ميکنم و اجازه ميدهم همان رنگها به نقاشي من مسير دهند. در مجموع، در نقاشي نسبت به طراحي آزادتر عمل ميکنم.

وي معتقد است که دانشجو بايد از نحوۀ تفکرات اساتيدش الهام بگيرد و نبايد صرفا از آنها تقليد کند:
من شاگرد استاد کريم نصر بودم و از نحوۀ تفکر و ديدگاه ايشان و شيوۀ نگاه تحليلگرانۀ وي تأثير پذيرفتهام. متوجه شدهام که هيچ چيزي در اطراف من بيهوده نيست؛ چه عناصر بيجان و چه جاندار. من در طراحي شايد به اصولي معتقد باشم، ولي دانشجويانم را آزاد ميگذارم. من به ارائۀ فرديت هر شخص در کارها اعتقاد دارم. شايد يک موضوع مشخص را کسي پُر خط ببيند و ديگري کم خط، يکي ساده و ديگري پيچيده. اتفاقا نکاتي وجود دارد که استاد با رعايت کردن آنها ، ميتواند داشتن فرديت و شخصيت خاص دانشجويان را به آنها آموزش دهد.
به تاريخ هنر که مينگريم، ميبينيم که همۀ آن نتيجۀ تأثيرپذيريها و واکنشها نسبت به مسائل اطرافمان است. مثلا در زمان رنسانس، داوينچي و رافائل اگرچه هر کدام موضوعاتي را روايت کردهاند، ولي در عين منحصر به فرد بودن شباهتهايي هم به هم داشتهاند.
ثابتي همچنين کمي هم دربارۀ مجموعۀ اثر آتياش توضيح داد:
در حال حاضر مشغول جمع کردن منابع و پرورش دادن موضوعي تازه براي کشيدن مجموعهاي جديد هستم. زماني که شروع به کشيدن پرترههايم کردم، انتهاي کار برايم مشخص نبود. من اصولا آدم ناخودآگاهي هستم. من بيشتر از اينکه اهل اتود زدن باشم، طراحي ميکنم.
بدترين خاطرۀ زندگي من به دوران پس از فارغ التحصيلي از مقطع فوق ليسانسم بر ميگردد. متأسفانه اکثر دانشگاههاي ما فضاي پژوهشي مناسبي ندارند. ليسانسم را در دانشگاه يزد، و فوق ليسانسم را در دانشگاه تربيت مدرس خواندم. و پس از آن، دو سال تمام هيچ نقاشياي نکشيدم. حتي ديگر نميدانستم که من نقاش هستم يا خير. اما بعد از آن به اين نتيجه رسيدم که فقط و فقط با نقاشي کشيدن آرام ميشوم پس مجدد نقاشي کردن را از سر گرفتم.
وي در ادامه راجع به اساتيد مورد علاقهاش صحبت کرد و اظهار داشت:
در اين لحظه حافظهام ياري نميکند که از تمام هنرمندان مورد علاقهام ياد کنم، ولي به طور مثال به نظرم امين نظر با قباي پادشاهي بر قلۀ نقاشي ايران ايستاده است؛ و هر زمان که حالم بد است، تنها با نگاه به آثار پوياي وي در کتابش که همراه با کنجکاوي زياد است، حالم دگرگون ميشود؛ و يا از آثار رضا درخشاني خوشم ميآيد؛ يا مثلا هميشه و در تمام لحظات زندگيام مبهوت آثار اگون شيله بودهام. وقتي برخي از کارهاي او را در موزه و از نزديک ديدم، واقعا دلم نميخواست که از جلوي آنها بلند شوم. همچنين از آثار برادهلند خوشم ميآيد؛ از اين جهت که او را فردي ميبينم که از اصول کلاسيک نقاشي خيلي هوشمندانه استفاده کرده و ضايقۀ آمريکايي را قلقلک داده است و موضوعات چالشبرانگيزي را انتخاب کرده است. فضاي کاريِ دوميه و طرز استفادهاش از نورها خارقالعاده است. از زمانيکه هنرستاني بودم، شيفتۀ بازي نور و سايه در آثار او بودم و همين باعث شد که من هرگز در کارهايم تأثير نور و سايهها را دست کم نگيرم.

ثابتي همينطور در ارتباط با لزوم بيانيه بهمراه اثر افزودند : خيلي خوبست که هنرمندان در کنار آثاري که به نمايش ميگذارند بيانيه هم داشته باشند. زيرا فهم خيلي از آثار بدون وجود استيتمنت مشکل است. البته در برخي مواقع هم وجود استيتمنت آنچنان ضروري نيست و مهم اينست که مخاطب به طور بيواسطه با کاري مواجه شود.
ثابتي در پايان افزود:
خيلي مهم است که آدم بداند که چه چيزي ميخواهد و به دنبال چيست. يکي از مشکلات نسل جديد اينست که زندگيشان تحت تأثير پيشرفت تکنولوژي قرار گرفته و هر نوع اطلاعاتي را به سرعت هر چه تمامتر دريافت ميکنند. اين موضوع به نوعي آنها را در تمام زمينهها عجول ساخته است، تا آنجا که انتظار دارند سرعت يادگيريشان در مهارتهاي مختلف هم زياد شده باشد. مثلا دلشان ميخواهد که خيلي سريع مهارت نقاشي کردن را کسب کنند و فکر ميکنند که با گذراندن صرفا چند جلسه کلاس، نقاش و يا طراح ميشود. نسل جديد با خلأ هنرمندانه و نقاشانه زيستن روبرو هستند. بايد بپذيرند که زندگي سرشار از آزمون و خطاست و در نهايت بر خطاهايمان استوار است. بايد بياموزند که از خطاهايشان لذت ببرند و عبرت بگيرند و مسائل و راه حلهاي جديدي را از دل خطاهايشان کشف کنند.

