روايت علي فرامرزي از نمايشگاه بعد چهارم (بخش اول)

"ناظر، بخشي از اثر هنريست، و هر اثر هنري به تعداد بيننده‌هايش معنا دارد." اين را علي فرامرزي هنرمند پيشکسوت کشورمان در آستانه ي برگزاري نمايشگاه انفرادي آثارش و رونمايي از کتاب يادداشت هاي علي فرامري، در فرهنگسراي نياوران بيان کرد و مفهوم "بعد چهارم" در اين مجموعه را توضيح داد.

فرامزري در گفتگو با  خبرنگار گالري آنلاين ضمن تشريح دوره‌هاي هنري پيشين خود، دربارۀ شکل گيري ايده  برگزاري نمايشگاه بُعد چهارم و چگونگي خلق آثار اين مجموعه مي‌گويد:

در خصوص رفتن به سمت حجم نکته‌اي جالب وجود دارد؛ من سال‌ها مجسمه‌سازي مي‌کردم (حدود 30 سال قبل) و آموزس هم ميدادم ، شاگرداني مثل سميرا عليخان‌زاده و رامين سعادت‌قرين ازهنرجويان آن دوره اند. اگر همين حالا هم کارهاي من را ببينيد، متوجه ميشود که ترکيبي از حجم خالص هندسي و فرم هاي تجسمي هستند. در حقيقت، از سال‌هاي دور بحث گستردۀ حجم و بُعد در هر دو فضاي هندسي و تجسمي دغدغۀ ذهني من بوده‌اند. و در نتيجه، آنچه در نمايشگاه بُعد چهارم نيز ديده مي‌شود بازتوليدهمان عوالم است، با اين تفاوت که اينبار من نقش و حجم را با يکديگر ترکيب کرده‌ام. همانطور که آقاي کامراني هم در استيت منتي که براي من نوشته‌اند اشاره کرده‌اند، من هميشه در مرز واقعيت و عالم تجريد حرکت کرده‌ام و آنچه که در کارهاي امروزهم ديده ميشود، نقوشي هستند برگرفته از طبيعت که در بسياري از مواقع به مرز تجريد رسيده است ودرمواردي پس ازتجريدفرم باتجريدي ازعلم که هندسه محض است ترکيب شده است.

اصولا کاراکتر و شخصيت واقعي من در زندگي هم همينطور است، يعني در مرز بين واقعيت بيرون و درون در حرکت هستم. به نظرم اين نتيجۀ سال‌هاي گذراندن دوره هاي خودشناسي است.  حرکت در اين دو حوزه مانند حرکت شناگرسيت که بخشي از بدن او در آب و بخش ديگر آن بايد خارج از آب طي مسيرکند.بقول حافظ: غرقه گشتندونگشتندبه آب آلوده.  و يا به قول حضرت مولانا درباره موقيت انسان وجهان عين وذهن ميگويد "دو سر هر دو حلقۀ هستي در حقيقت به‌هم تو پيوستي"، و اين خصلت، ويژگي دو بُعدي به انسان مي‌دهد.. در بخشي از نقاشي‌هاي فيگوراتيو من که هنوز کسي آنها را نديده، آثارم درعين فيگوراتيو بودن ولي در جهاني کاملا شخصي حرکت مي‌کنند.

فرامرزي ضمن اشاره به حضور احجام هندسي از جمله مکعب و استوانه در اين نمايشگاه، توضيح داد:

در تعدادي از کارهاي ارائه شدۀ من در نمايشگاه، شاهد وجود دو حجم مکعب و استوانه هستيم؛ اما اين بدين معني نيست که ساير احجام را دوست ندارم. کره را خيلي دوست دارم و عقيده دارم کُره کامل‌ترين شکل موجود در هستي است. يعني در عين حال که بي‌انتهاست و ابتدا انتها ندارد، در عين حال حجمي بسته و محدوداست.

در مقطعي ديدم که کارها دارند ادامه‌دار مي‌شوندومحدوديت کادررابرنمي تابند، به همين  دليل به سمت استفاده ازحجم‌ رفتم. کارهاي چهار لتّي هم داشتم و دوست داشتم که آنها را ادامه دهم، ولي ديدم که با محدوديت فضا در نمايشگاه‌ها وديوارمواجه خواهم شد.  تا اينکه به ذهنم رسيد  در يک سطح بسته کار کنم و به نوعي آثارم را ببندم؛ زيرا سطح بسته ابتدا و انتها ندارد، و طبيعتا آن سطح بسته چيزي جز اين احجام نبودند. کار بر روي احجام کاري بسيار سخت و جذاب است زيرا شما بايد همزمان بر روي سه سطح و کمپوزسيون آنها تمرکز کني و اين موضوع از لحاظ اجرايي کاري دشوار است. ولي در اينجا، تجربۀ مجسمه‌سازي‎ام به کمک من آمد.

فرامرزي در ادامه به تشريح مفهوم بعد مي پردازد و با تاکيد به اين موضوع که "همين احجام، وقتي وارد حوزۀ فرهنگ مي‌شوند يک بعُد ديگر به آنها اضافه شده و چهار بُعدي مي‌شوند." افزود:

به طور کلي بحث بُعد در چهار حوزه ازعلوم مطرح مي‌شود که اولين  آن در حوزۀ فلسفه است و پس از آن در قلمروفيزيک، رياضي ( هندسه ) و در آخر هم فرهنگ و هنر. ما به طور کلي دو بُعد مکان و زمان را داريم. بعد مکان شامل طول ، عرض وارتفاع است که پيوسته بوسيله فضا احاطه شده است وفضا همان زمان وحرکت است .. در نقاشي هم وقتي از فضا صحبت ميکنيم، منظور ما بيشتر فضاهاي بين فُرم‌هاي است که درآنجاهم فضافرم رادربرگرفته است. در فيزيک و فلسفه هم هيچ پديده‌اي خارج از فضا تصور نمي‌شود. اگر فضا را از حجم بگيريم، ديگر حجمي وجود ندارد. وقتي فضا با معني طول، عرض و ارتفاع در فيزيک مطرح مي‌شود، ناخودآگاه بعد چهارم هم که همان زمان باشد مطرح خواهد شد. شما نمي‌توانيد يک واقعيت فيزيکي داشته باشيد، ولي خارج از حوزۀ زمان. به قول حضرت مولانا: "هر زمان نو مي‌شود دنيا و ما، بي‌خبر از نو شدن اندر بقا؛ عمر همچون جوي نو نو مي‌رسد، مستمري مي‌نمايد در جسد".

امروز  شما ميدانيد که در حوزۀ فيزيک کوآنتوم، در هر لحظه ذرات مي‌ميرند و دوباره به بوجود مي‌آيند. هر لحظه کوآنتوم‌ها در تاريکي فرو مي‌روند و لحظه‌اي بعد در يک نقظۀ غيرقابل پيش بيني ظاهر مي‌شوند. در زندگي روزمره هم همين است و هر شيء‌اي مدام در حال تغيير وضعيت دادن است. در برخي از پديده‌هاي فيزيکي اين تغيير به سرعت قابل مشاهده است مثل فاسد شدن ميوه‌ها ولي پديده‌هايي مثل تغيير کوه‌ها با سرعت بسيار پاييني اتفاق مي افتد؛ در هر صورت، تغيير کردن اجتناب ناپذير است.پس وقتي تغيير است، زمان هم هست. کلمه‌اي در فيزيک و فلسفه داريم که در فارسي ميتوان آن را فضا_زمان معني کرد.

ما فقط در حوزۀ رياضي مي‌گوييم که احجام سه‌بُدي هستند آنهم به اين خاطر که در حوزۀ تجسم و تجريد  هستند. در رياضي، "نقطه" فاقد بُعد است، اين در حاليست که در عالم فيزيک و واقعيت عيني چنين چيزي امکان ندارد. رياضي علم تجريد است، علم غيب است. براي همين هم در گذشته تمام عرفا و فلاسفه با رياضي سر و کار داشته‌اند و با نگاهي سمبوليک مي‌توان گفت که رياضي، اشارۀ جهان غيب به جهان فيزيکيست. انيشتين نيز مي‌گفت: "من در همۀ فرمول‌هاي رياضي‌ام حضور خدا را حس مي‌کنم.

"خط" اولين نشانۀ بُعد است و فقط در عالم رياضي است که يک بُعدي محسوب مي‌شود؛ همچنين "سطح"  تنها در عالم رياضي فقط دو بُعد دارد.

حيطه فرهنگ حوزه‌ايست که به عنصري بسيار مهم نياز دارد تا تبديل به محصول فرهنگي شود؛ و آن انسان است. اگر انساني نباشد تا اثر هنري را درک و دريافت کند، آن اثر در عالم فرهنگ حضور و وجود نخواهد داشت. به همين دليل ما در تعريف هنر معاصر چنين جمله‌اي داريم که مي‌گويد: ناظر، بخشي از اثر هنريست. اگر کتابي باشد که کسي آن را تا ابد نخواند، اصلا آن کتاب وارد حوزۀ فرهنگ نمي‌شود.

ادامه اين گفتگو را دربخش دوم مصاحبه مطالعه بفرماييد.

پیمایش به بالا