سهل‌انگاری در طراحی و اجرای سفارش‌های تجسمی در ایران

جفاهای چندگانه


به قلم: علی فرامرزی

اخیرا در فضای مجازی و بعضی رسانه‌ها در اعتراض به مجسمه‌ها، نقش برجسته‌ها و بعضی لوگوهایی كه از برخی شخصیت‌های معاصر ساخته یا برای وزارتخانه‌ای طراحی شده، حركتی شكل گرفته كه می‌تواند حكایت از مشكلی باشد بزرگ‌تر كه به گونه كوهی در زیر آب گاهی نوك خود را از آب بیرون می‌دهد و با دیدی دقیق‌تر ماهیت و عملكرد خود را عیان می‌كند. به همین دلیل است كه باید به آن نگریست و از این‌روست كه می‌توان به بررسی و تحلیل آن پرداخت. اینكه پس از 40 و چند سال توانسته‌ایم به این درك و باور فرهنگی و احساس احتیاج برسیم كه برای بزرگداشت و تاثیرگذاری یك شخصیت باید از آثار هنری اعم از سینما، مجسمه، ادبیات، نقاشی، شعر و ... استفاده كرد و از بیان هنری سود جست تا آنان را بزرگ داشت و جاودانه كرد و این‌گونه به بسط و گسترش باورهای آن شخصیت یا ارگان كمك كرد، خود قدمی رو به جلو و قابل توجه از منظر فرهنگی و هنری است؛ ولی گاه از دل این تجربه مثبت اتفاقاتی رخ می‌دهد كه می‌تواند علایم دیگری را نشان دهد و تاثیری معكوس برجای بگذارد. همچنان كه یك تب می‌تواند نشانه و علامتی از یك بیماری مهلك و عمیق باشد، یك نقش، مجسمه یا ساختمان می‌تواند چون دریچه و روزنی باشد بر شرایط به وجود آمدن آن و دانش و آگاهی تصمیم گیرندگانش را نشان بدهد. از همین‌روست كه در هر دوره تاریخی كه آثار هنری به عنوان نمونه، سمبل و آدرس‌های فرهنگی برگزیده می‌شدند، برای‌شان حساسیت به خرج داده می‌شده و هزینه كافی برایش می‌پرداختند و نهایت سعی و دقت در انتخاب هنرمندان و مراحل ساخت آنان از طرف متخصصان آن رشته‌ها به عمل می‌آوردند. از لوازم ضروری از منظر احساسی و محتوایی برای تولید یك اثر قابل توجه هنری حس ماندگاری است. حس ماندگاری هر زمان كه خود را در عرصه‌های فرهنگی و هنری بروز می‌داده و تبدیل به گفتمان قالب باورها و اعتقادات فرهنگی زمان خود می‌شده از خود آثار و محصولاتی برجای می‌نهاده كه بسیاری از آن آثار برای همیشه تاریخ خود را حفظ می‌كرده و ازلی و ابدی می‌شده‌اند. اینكه این حس سازنده فرهنگی در چه شرایطی بروز و خود را بازتولید می‌كند و محصولات خود را به بارمی‌نشاند، بحثی است مفصل كه می‌تواند بسیاری از حوزه‌های آن مقاطع تاریخی را در بربگیرد. در نقطه مقابل این پدیده حسی سازنده كه در دل خود مسوولیت‌پذیری و تعهد را حمل می‌كند و میل به بقا و پایداری مهم‌ترین مولفه آن است، در شرایطی به عكس وجود دارد كه احساسی از گذرا بودن و سرسری بودن را با خود می‌آورد و بی‌بهره از باور فرهنگساز حس ماندگاری است. در خصوص اینكه آیا این احساس ماندگاری از آثار ماندگار سرچشمه می‌گیرد و به جامعه سرایت می‌كند یا باور و فرهنگ جامعه آن آثار جاودان را خلق می‌كند، باید گفت در خصوص پدیده‌های هنری و فرهنگی این تاثیرگذاری‌ها جریانی دوطرفه هستند كه هر یك می‌توانند منشا ایجاد دیگری شوند و چنانچه احساس كمال در آنها موجود باشد، توامان احساس امنیت و دید هنری جامعه را ایجاد كرده و پرورش و گسترش می‌دهند. دیدن سرستون‌های تخت جمشید یا نقش برجسته‌های تركیبی و شگفت‌انگیز آن بنای سر تا پا سمبولیك و فرهنگی و همچنین عمق دانش و خلاقیت به كار گرفته شده در معماری این بنای عظیم نه فقط در زمانه خود این حس ابدی و ازلی بودن را توسعه می‌داده، بلكه همچنان در بعد از به سر آمدن عمر تاریخی آن امپراتوری نیز چون چسبی احساسی، ایرانیان و ایرانی‌زبانان جغرافیای این منطقه را به یكدیگرمتصل و مرتبط می‌كرده؛ همچنان كه مسجد شیخ لطف‌الله نیز فارغ از هر باور دینی و اعتقادی، احساس عمق بینش و دانش فرهنگی زمانه خود را در جامعه بازتولید می‌كند. شرایط انقلابی به دلیل شتاب، سرعت و دگرگونی‌های آنی كه از لوازم واجب آن است، همچون شرایط جنگی، فضایی فرهنگی را شكل می‌دهد كه از دستاوردهای آن در حوزه‌های هنری، شتاب، سهل‌گیری و در نتیجه تا حدی به پس رفتن عنصر زیباشناسی در امور هنری است؛ حال اگر در كشوری این دو پدیده انقلاب و جنگ به دنبال یكدیگر روی دهند، همچنان كه در ایران اتفاق افتاد، به گونه‌ای طبیعی این نگاه سهل‌گیرانه و آسان‌پذیر می‌تواند به عادتی تبدیل شود كه بر اثر تكرار به فرهنگی قالب و دایمی مبدل می‌شود. خصوصا كه اگر این دو پدیده بتوانند استمرار خود را در نگاه و باور -انقلاب دایمی- تداوم بخشند. از همین‌روست كه مسوولان و سیاستگذاران فرهنگی و هنری باید افرادی آگاه بر این شرایط فرهنگی اجتماعی باشند تا بتوانند با برنامه‌ریزی‌های كارشناسی شده و استفاده از متخصصان اجازه ندهند كه این نوع كم‌توجهی‌ها و سلیقه‌های مخصوص شرایط خاص تداوم غیرضروری یابند كه نه تنها بودجه‌ها و فرصت‌ها را از بین می‌برند، بلكه دو نتیجه حتمی دیگر را در پی خواهند داشت. یعنی احساس موقتی بودن و عدم ماندگاری را از خود منتشر و به باور عمومی تبدیل می‌كنند. این یك واقعیت مهم است كه در عرصه‌های فرهنگی و هنری نمی‌توان با باور تساهل و تسامح وارد شد؛ زیرا كه تاریخ هنر نشان داده آثاری می‌توانند ماندگار و تبدیل به سمبل شوند كه محصولی درجه یك بوده باشند و به تجربه دیده شده جایی برای تصمیمات سرسری در سپهر هنری وجود ندارد. گاهی بعضی از این تصمیم‌گیری‌ها صرفا بر اثر عدم آگاهی یا جدی نگرفتن امر تخصص و تجربه شكل می‌گیرد و از همین‌روست كه درجوامع رو به توسعه پایدار به تدریج نهادها و انجمن‌های تخصصی شكل می‌گیرند كه طبیعتا یكی از اهداف آنان كمك رساندن تخصصی و كارشناسانه در چنین امور و مواقعی است. برای مثال در خصوص مجسمه‌های ساخته شده (نه خلق شده) اخیر، مركزی مثل انجمن مجسمه‌سازان می‌توانست مرجع تخصصی خوبی برای همفكری و مشورت در این زمینه باشد و عجیب‌‌تر اینكه شوراهای شهر و شهرداری‌ها كه مسوولیت مستقیم در خصوص حفظ منظر عمومی شهر را در حیطه كاری خود دارند، چگونه است كه در این موارد وارد نمی‌شوند و بر امور نظارت ندارند. به نظر می‌رسد شوراها بیش از هر نهاد دیگری دغدغه منظر عمومی را داشته باشند، چون چنین اتفاقاتی به لحاظ تاثیرگذاری فرهنگی نزول و پایین آوردن هر چه بیشتر دید زیباشناسی و هنری را هم در پی خواهد داشت. مگر اینكه كلا لزومی بر توجه به این بخش از منظر عمومی را یا باور نداشته باشیم یا از آن غافل باشیم. در تمام دنیا برای چنین تصمیم‌گیری‌هایی رسم بر این است كه آن پروژه را به مسابقه می‌گذارند تا هم توجه اجتماعی را به آن موضوع یا شخصیت جلب كنند و هم از توان حداكثری افراد متخصص آن رشته‌ها بهره ببرند. واقعیت این است كه برای جامعه‌ای با این تعداد افراد باتجربه و تحصیلكرده در رشته‌های تجسمی، چنین كم‌توجهی‌هایی را می‌توان كم‌لطفی دانست به منبع عظیم تجربه هنرمندان این رشته‌ها و هزینه‌هایی كه هر ساله برای دانشجویان حوزه تجسمی می‌شود. اگر به خاطر بیاوریم كه آرم شركت هواپیمایی هما كه از طرف تشكیلات بین‌المللی خطوط هوایی به عنوان زیباترین آرم خطوط هوایی شناخته شده است، اثر یك جوان 21 ساله ایرانی است یا میدان آزادی كه تراوش ذهن یك معمار 24 ساله این سرزمین است یا سردر دانشگاه، مجموعه پردیس ملت و ... آنگاه واضح می‌شود چنین كارهایی كه اخیرا اتفاق افتاده چه جفایی است بر خود آن شخصیت‌هایی كه قرار بوده جاودانه و ازآنان تجلیل شود. در پایان ذكر این نكته ضروری است كه اصولا پرداختن به شخصیت‌های شناخته شده در حوزه‌های تجسمی مثل مجسمه‌سازی یا نقاشی می‌تواند به دو شكل انجام گیرد؛ یا از زاویه شبیه‌سازی و بروز شخصیت در چهره به آن ویژگی تجسم بخشیده شود یا از بعد كاراكترسازی به آن نزدیك شد كه در شكل دوم لزومی بر چهره‌پردازی نیست و در این صورت فرم، تركیب‌بندی، دفرماسیون و... حرف اول را می‌زنند كه البته در این حالت، هم كار بسیار سخت‌تر و حرفه‌ای‌تر می‎شود و هم پیوسته دو خطرعمده را باید مدنظر قرار داد. اول تبدیل شدن اثر هنری به كاردستی و دوم درگیر اشتباه آسان و سهل‌الوصول شدن.

logo-samandehi