به قلم فاطمه آبي
«درخت نماد خودِ زندگي است—رشد، گشودگي، تکامل و سفرِ روح و بدن.»
اين ديدگاه کارل گوستاو يونگ، روانشناس نامدار، در آثار طاهر علي، هنرمند کشميري ساکن لندن بهروشني بازتاب يافته است. درونمايهي اصلي اين مجموعه، بهرهگيري از درخت بهعنوان استعارهاي زنده براي تجربهي انسانيست—جايي که طبيعت، هويت، حافظه و شفابخشي در خطوطي آشکار و پنهان درهمتنيده شده اند. از خلال زباني بصري که هم بسيار شخصي است و هم جهاني، اين آثار هستي را نه بهعنوان چيزي ثابت، بلکه بهشکلي سيال مينگرند—هويتي شکلگرفته در بستر ضربه، دگرگوني و زمان.
در يکي از آثار، طاهر از خون خود بهعنوان نخستين رنگ استفاده کرده و ميگويد: «اين ترجمهايست از زندگي.» اين جمله که فرآيند آفرينش را توضيح ميدهد، به قلب مفهومي مجموعه بدل ميشود—جايي که اثر از سطح تصوير فراتر ميرود و به موجودي زنده بدل ميشود؛ موجودي که مرز ميان هنرمند و اثر را از ميان برميدارد. در نگاه اول، آنچه جلب توجه ميکند، ترکيب فرم و انرژي است. اين آثار زندگي جسماني را به ياد ميآورند—خون، رگها، اندامها—اما در ساختار درختان چيده شدهاند. استفاده از خون بهعنوان متريال، جان تازهاي به نظريهي سوزان لانگر ميبخشد که ميگفت: «هنر، آفرينش فرمهايي نمادين از احساس انسانيست.» در اينجا، احساس نهتنها بيان شده، بلکه در بستر اثر تزريق و حک شده است.
درختان طاهر، همواره زنده و در حال تغييرند؛ گويي اسکلتهايي پنهان دارند که پيکرهشان را نگه ميدارند. در برخي آثار، اين درختان به شکلي خطي و اسکلتمانند ترسيم شدهاند و حالتي معماري به خود گرفتهاند—شاخههايي شبيه دنده، تنههايي شبيه ستون فقرات—که در عين حال حس شکنندگي و استواري را همزمان القا ميکنند. هنرمند آنها را «درختان آينده» مينامد؛ درختاني که از چيزي که در راه است، سخن ميگويند. آنها بازماندهي گذشته نيستند، بلکه فرمهايي زنده و در حال دگرگونياند. اينها درختان مرده نيستند—در آنها نسبت طلايي و مارپيچ فيبوناچي جاريست. طاهر ميگويد اينها «محاسبات زندگياند… نه در معناي رياضي، بلکه در معنايي روحاني.» اين نگاه ما را به ياد ايدهي رولان بارت دربارهي «دانهي صدا» مياندازد—چيزي فراتر از معنا و حضوري ناب. خطوط هنرمند حامل حضور، حافظه و روحاند؛ عناصري که به اثر کيفيتي از هستي ميبخشند، فراتر از زيباييشناسي صرف ميروند.
تمرکز بر متريال و فرآيند آفرينش، در کنار استعارههاي عميق طبيعت، ما را به ياد آثار انسلم کيفر، هنرمند آلماني مياندازد. هرچند کيفر بيشتر با مفاهيم سنگين تاريخ، حافظه و ويراني سروکار دارد، اما طاهر بر زندگي، شفابخشي و تداوم هستي تمرکز ميکند. با اين حال، هر دو در استفاده از مواد خام و ارگانيک و بهرهگيري از طبيعت براي بيان مفاهيم بنيادين، همنظرند. همانطور که کيفر از سرب، خاکستر، خاک و گياهان خشک براي خلق لايههاي معنايي بهره ميبرد، طاهر نيز از فرمها و متريالهاي طبيعي استفاده ميکند تا به اثر وزني وجودي و روحاني ببخشد.
وقتي مضاميني چون مقاومت مسالمتآميز، خودشناسي و پيوندي عميق با جهان در اين آثار نمايان ميشوند، ميتوان آنها را از دريچهي فلسفهي مهاتما گاندي نيز خواند. جوهرهي انديشهي گاندي—و خود واژهي «مهاتما» بهمعناي «روح بزرگ»—در اين آثار طنينانداز است. طاهر با صراحت ميگويد: «اينها درختان مهاتما گاندي هستند» و به مجموعهاي اشاره ميکند که تماماً وقف مفهوم «مهاتما» شده است. اين درختان، چيزي فراتر از فرماند—آنها نمادهايي از مقاومت آرام، کشف درون، و پيوندي ژرف با طبيعتاند. اين درختان تنها نماد زندگي و باززايي نيستند—آنها حامل ارزشهاي مانند صلح، پايداري، و نيروي آرام اما قدرتمند طبيعت، جايي که رستگاري نه از راه جنگ، بلکه از راه هماهنگي و ريشهداري در هستي به دست ميآيد.
براي درک بهتر نگاه هنرمند به فرمهاي طبيعي، نگاهي به آثار نلسون کارماين، عکاس طبيعت، ميتواند راهگشا باشد. در حالي که کارماين با لنز دوربين خود بافتها و اشکال انتزاعي طبيعت را ثبت کرده و زيبايي پنهان آن را آشکار ميسازد، طاهر از رنگ و متريالهاي نامعمول و شخصي براي رسيدن به همين هدف بهره ميگيرد. هر دو هنرمند، با تمرکز بر جزئيات و انتزاع، تلاش ميکنند نيروي خاموش زندگي، نظم کيهاني و پيوند ژرف با طبيعت را عيان سازند. تفاوت در ابزار عکاسي در برابر نقاشي يا طراحي با خون و رنگدانههاي ديگر، گسترهي روشهايي را نشان ميدهد که هنرمندان براي بيان دغدغههاي مشترک دربارهي طبيعت و معناي آن، بهکار ميگيرند.
از منظر زيباييشناسي و فرمي، طاهر در استفاده از فضاهاي مثبت و منفي، به تعادل و پويايي چشمگيري دست يافته است. خطوط و لکههاي رنگ—گاه ضخيم و بافتدار، گاه نرم و لطيف—نهتنها فرم درختان را شکل ميدهند، بلکه نگاه بيننده را هوشمندانه در سراسر بوم هدايت ميکنند. ترکيب زيرکانهي خطوط منحني با خطوط تيز، و تلفيق عناصر افقي و عمودي، ترکيبي پيچيده و درعينحال متوازن را پديد آورده است. فضاي منفي ميان اجزاي درختان—گاه باريک و گاه وسيع—خود به عنصري مستقل و معنادار بدل شده است؛ فضايي که نگاه را هدايت کرده و حسي از عمق و حرکت ايجاد ميکند، گويي بيننده در ميان شاخهها و ريشهها در حال جستوجوست. اين توازن ظريف ميان پر و خالي، سخت و نرم، بازتابيست از ضرورت هماهنگي در زندگي—هماهنگياي که براي نزديکي با طبيعت و رسيدن به سلامت روح و جسم ضروري است.
در نهايت، اين آثار در چندين سطح کار ميکنند: زيباييشناختي، نمادين و معنوي. آنها عميقاً شخصياند، اما معنايي جمعي نيز گشودهاند. با ارائهي درخت بهمثابه آينهاي از وضعيت انسان، طاهر زباني بصري خلق ميکند که محدود به فرم نيست، بلکه با احساس پيوند خورده است. او مخاطب را دعوت ميکندکه نهفقط نگاه کند، بلکه شاهد باشد و آثاري را ببيند که نشانههاي زندگي را در خود دارند. در نتيجه ما در اين آثار تنها درخت را نميبينيم؛ بلکه خودمان را در آينهي آن بازمييابيم.