به قلم:
سجاد حسين پور
فاطمه آبي
با ورود به سالني که در تاريکي فرو رفته و تنها ردّ نوري کمجان از لابهلاي خطوط معلق در فضا عبور ميکند، حس ميکني وارد زمان ديگري شدهاي. اينجا نه يک گالري، که انگار معبدي است براي نشانهها؛ جايي که تاريخ نه در قابهاي منظم، که در ميان لايههاي نور و سايه، در دل ديوارها و بلکلايتها پنهان شده.
لحظهاي ميايستم. چشمها هنوز به تاريکي عادت نکردهاند. صداي زمزمههاي دوردست، و نقشهايي که در نورهاي نامرئي جان ميگيرند، حسي غريبي از بازگشت به آغاز را تداعي ميکند. گويي سفري در امتداد حافظهي جمعي آغاز شده — از غارهاي نخستين تا پيچيدگيهاي عصر داده. تجربهاي متفاوت از آنچه پيش از اين در گالريها ديده بودم؛ جايي که مخاطب صرفاً تماشاگر نيست، بلکه بايد در دل نشانهها گم شود و تاريخ را نه در متن، که در بدن و حس خود بازيابد.
نمايشگاه در سه سطح روايي افقي طراحي شده بود که بهصورت پانوراما، روايت تاريخ را از بالا (آسمان)، ميانه (انسان)، و پايين (زمين و ابزار) به تصوير ميکشيد.
در سطح بالا، مخاطب با نقشههاي آسماني، نشانههاي تقويمي، و رموز و فرمولهاي رياضي مواجه ميشد که به شکلي استعاري به مفهوم زمان و کيهاننگري انسان ايراني در گذشته اشاره داشت.
سطح مياني با محوريت «دست» انسان آغاز ميشد؛ از اثر دست بر ديوارهي غار تا شکلگيري نشانههاي فردي و اجتماعي. اين بخش، نقطه قوت اصلي نمايشگاه بود؛ زيرا بهروشني پيوند ميان بيان شخصي، نقش، و تاريخ هويت اجتماعي انسان را نشان ميداد.
سطح سوم به وقايع مهم تاريخ گرافيک ميپرداخت؛ از اختراع چاپ گوتنبرگ، ليتوگرافي سِنِفلدر، تا بوميسازي آن توسط ايرانياني چون ميرزا رضا کلهر و سپس شکلگيري آموزش مدرن گرافيک و تاسيس نخست مدرسه گرافيک به همت مرتضي مميز در ايران.
ترکيب اين سه محور، نمايشي چندلايه و پرمفهوم ايجاد کرده بود؛ هرچند ممکن است براي برخي مخاطبان ناآشنا، خوانش بصري آن نيازمند راهنمايي بيشتري باشد.همين تجربهي آغازين، مقدمهاي است بر روايتي که در دل نمايشگاه «تايملاين» شکل گرفته؛ پروژهاي که ميکوشد گرافيک را از کارکرد تزئينياش جدا کند و آن را به زبان روايتگر تاريخ و هويت بدل سازد.
در طراحي چندلايه و پانوراماي نمايشگاه، ايده روايت افقي از آسمان تا زمين و از اسطوره تا داده، به شکلي هوشمندانه اجرا شده بود؛ فضايي که يادآور نظريات ميشل دوسرتو در «اختراع زندگي روزمره» است. او معتقد بود معنا در زندگي روزمره و از خلال مواجهه انسان با فضا و نشانهها ساخته ميشود. اين رويکرد در «تايملاين» نيز در فضاسازي تاريک، نورهاي موضعي، و خطوط معلق در هوا نمود داشت. مخاطب در هر قدم با نشانهاي مواجه ميشد که به يک برهه از تاريخ ارجاع ميداد؛ گاهي يک نماد کهن، گاهي يک فرم تايپوگرافيک، و گاه تصويري از تکنولوژيهاي معاصر. تجربهاي مشابه را ميتوان در پروژه «Future of Memory» (۲۰۱۸) در موزه هنرهاي معاصر وين مشاهده کرد؛ جايي که روايت حافظه تاريخي در فضايي سايهوار و چندلايه شکل گرفته بود.
در «تايملاين»، هرچند اين فضاسازي در القاي حس رازآلودگي موفق بود، اما در برخي بخشها افراط در انتزاع و کمبود راهنماي متني باعث ميشد مخاطب در مواجهه با لايههاي مفهومي دچار سردرگمي شود.
از منظر زيباييشناسي، بهرهگيري از بلکلايت و نورهاي UV در فضايي تاريک، بازآفريني حسي بدوي و اسطورهاي را در ذهن مخاطب زنده ميکرد؛ تداعيکنندهي غارنگارهها و نخستين مواجهات بشر با تصوير. اين انتخاب در نسبت با نظريه جوزف کمبل درباره اسطورههاي جمعي و مفهوم بازگشت به منشأ قابل خوانش است.نمونهاي موازي در اين زمينه، پروژه «The Enchanted Forest» (۲۰۱۹) در موزه مکسيکي در بارسلونا است که فضايي ميان خيال و تاريخ را از طريق نور و نشانهها خلق کرده بود.
در «تايملاين» نيز اين زبان بصري در انتقال حسي رازآلود و تجربهاي غيرخطي موفق بود.
نمايشگاه «تايملاين» تلاشي جسورانه براي بازخواني گرافيک بهمثابه متني فرهنگي-تاريخي بود. طراحان اين پروژه با درک اين ظرفيت، سير تطور نشانهها و گرافيک را در قالب خط زماني مفهومي به تصوير کشيده و روايتهاي کلان و خُرد تاريخ را در دل فضا و نور معلق کردند.در اين رويکرد ميتوان رد پاي نظريه رولان بارت را در «اسطورهشناسيها» جستوجو کرد؛ جايي که هر تصوير و نشانه نه به معناي صريح خود، که به مثابه حامل ايدئولوژيهاي نهان در بستر اجتماعي معنا مييابد. طراحان «تايملاين» نيز در همين راستا، از نشانهها بهمثابه روايتگر تاريخ بهره گرفتند؛ روايتي که از افسانههاي کهن تا هويتهاي مجازي را در بر ميگرفت.چنين نگاهي پيشتر در پروژه «Graphic Design Timeline» موزه Cooper Hewitt نيويورک (۲۰۱۶) تجربه شده بود؛ روايتي که تاريخ طراحي گرافيک را نه در مسير پيشرفت فناوري، که به عنوان آيينهاي از تحولات اجتماعي-سياسي بازخواني ميکرد.
يکي از مهمترين ارزشهاي مفهومي نمايشگاه، تلاشي بود براي تثبيت گرافيک به عنوان يک کنش فرهنگي و زبان روايتگر تاريخ. اين رويکرد در امتداد نظريات پيتر برگر درباره هنر بهمثابه بازنمايي هويت اجتماعي قابل تحليل است. در نمايشگاه «تايملاين»، اين نگاه در روايتهاي کلان تاريخ گرافيک و سير تطور نشانهها به چشم ميخورد. «تايملاين» عمدتاً روايت تاريخ رسمي و خطي را دنبال ميکرد و صداي جريانهاي حاشيهاي در آن کمرنگ بود. همچنين، حضور کمرنگ برخي جريانهاي موازي يا زيرزميني، يا گرافيک اجتماعي دهههاي خاص، ميتوانست به تنوع نگاهها کمک کند. گرچه سعي شده بود با گريزي به خواستگاههاي امروزي انسان مثل حضور هوش مصنوعي در لايه هاي زندگي روزمره، تا حدودي به اين جريانها بپردازد اما نمايشگاه در پرداخت به جريانهاي فعال دوره معاصر نيز تا حدي محافظهکار باقي ماند.
در مجموع، هفته ديزاين تهران با شعار «نقطه مشترک» فرصتي بود براي بازانديشي در جايگاه طراحي گرافيک در زندگي معاصر ما. در اين ميان، يکي از شاخصترين و خلاقانهترين رويدادهاي اين هفته، نمايشگاه «تايملاين» بود که به همت کميته رويدادهاي انجمن صنفي طراحان گرافيک ايران در خانه هنرمندان برگزار شد. نمايشگاهي که فراتر از يک روايت تصويري، تلاش داشت تاريخ، زندگي و تفکر انسان را از منظر هنر گرافيک بازخواني کند؛ نه صرفاً بهعنوان ابزاري بصري، بلکه بهمثابه زباني که قابليت ساختاردهي به معنا و تجربهي زيسته را در دل خود دارد.
«تايملاين» تجربهاي چندلايه، حسي و مفهومي بود؛ پروژهاي که در سطح زيباييشناسي، فضاسازي و القاي حس رازآلودگي بهشايستگي عمل کرد و گرافيک را در مقام زبان روايت تاريخ به کار گرفت. اين نمايشگاه در بستر رويداد «نقطه مشترک» تلاشي تحسينبرانگيز براي خلق زباني بياني و معاصر بود؛ زباني که گرافيک را نه در سطح فرم و تزئين، بلکه در لايههاي عميقتر معنا، هويت و تاريخ فرهنگي بازتعريف ميکند.
بيترديد «تايملاين» را ميتوان نقطهي عطفي در شيوهي نمايش و روايت تاريخ گرافيک در ايران دانست؛ الگويي ارزشمند که ميتواند الهامبخش تجربهها و روايتهاي نوين در آيندهي اين حوزه باشد.