نام «روتکو» بيشتر با تابلوهايي به شکل مستطيلهاي رنگي عجين شده است، اما توضيح انقلاب روتکو در نقاشي تقريباً غيرممکن است، مگر اينکه بومهاي او را حضوري تماشا کنيد. آثار او چيزي فراتر از مستطيلهاي ساده رنگ هستند؛ آنها فضاهاي عظيم احساسياند که بيننده را دربرميگيرند و عمل نگاه کردن را به غوطهور شدن بدل ميسازند.
به گزارش گالري آنلاين به نقل از ايسنا، صحبت کردن درباره «مارک روتکو» هرگز آسان نيست. آثار او در برابر بازتوليد مقاومت ميکنند: هيچ عکسي يا تصويري روي صفحه نميتواند آنچه را منتقل کند که در برابر يکي از بومهاي عظيم او حين ايستادن حس ميشود. انقلاب «روتکو» در همان مواجهه مستقيم نهفته است؛ در اين حقيقت که نقاشيهايش صرفا براي ديده شدن نبودند، بلکه براي تجربه شدن بودند.
«روتکو» نميخواست ديوارها را تزئين کند؛ او ميخواست ديوارها را به آستانههايي براي يک سفر دروني بدل سازد. نوآوري او تنها در سادهسازي نقاشي به مستطيلهاي بزرگ رنگ نبود، بلکه در شيوهاي بود که بيننده را به غوطهور شدن دعوت ميکرد، تا احساسات پنهان خود را بر بوم متجسم ببيند.
پس از جنگ جهاني دوم، دنياي هنر دگرگوني شديدي را تجربه کرد. پاريس، که زماني خانه امپرسيونيسم، کوبيسم و سوررئاليسم بود، نقش خود را بهعنوان پايتخت آوانگارد از دست داد. نيويورک مرکز جديد شد؛ جايي که گروهي از هنرمندان با نام «مکتب نيويورک»، شامل جکسون پولاک، ويلم دِ کونينگ، بارنت نيومن و مارک روتکو، پيشگام جنبشي شدند که بهزودي «اکسپرسيونيسم انتزاعي» نام گرفت.
اگرچه آنها بهشدت از مدرنيسم اروپايي (نيلوفرهاي آبي مونه، رنگهاي جسورانه ماتيس و انتزاع معنوي کاندينسکي) تأثير گرفته بودند، اما اين هنرمندان آمريکايي قلمروي تازهاي گشودند. بومهاي «پولاک» حرکت را با تکنيک چکاندن رنگ ثبت ميکردند. در مقابل اما «روتکو» بهدنبال سکون بود. جايي که «پولاک» انرژي و ژست را بيان ميکرد، «روتکو» فضاهاي ساکت و خاموشي ميساخت که بيننده ميتوانست در آنها گم شود.
حرفه «روتکو» را ميتوان به چهار مرحله تقسيم کرد:
۱. مرحله رئاليستي (۱۹۲۴–۱۹۴۰): صحنههاي شهري، فضاي داخلي و طبيعت بيجان.
۲. مرحله سوررئاليستي (۱۹۴۰–۱۹۴۶): ترکيبهاي الهامگرفته از اسطوره و فرمهاي بيومورفيک، تحت تأثير سوررئاليسم.
۳. مولتيفُرمها (۱۹۴۶–۱۹۴۹): اشکال شناور رنگ، پلي به سوي انتزاع.
۴. مرحله کلاسيک (۱۹۴۹–۱۹۷۰): نقاشيهاي نمادين «گستره رنگي»، عظيم و غوطهورکننده.
در ادامه اين مسير را از طريق پنج اثر کليدي دنبال ميکنيم:
۱. «صحنه خياباني» (۱۹۳۷)

«روتکو» در سالهاي رئاليستياش، صحنههايي از زندگي روزمره را نقاشي ميکرد. تابلو نقاشي «صحنه خياباني» جنبوجوش نيويورک را ثبت ميکند، اما با لحني احساسي خاص. فيگورها، گرچه عادياند، اما منزوي به نظر ميرسند، گويي تقريبا توسط شهر اطرافشان بلعيده شدهاند. حتي در اين مرحله اوليه، روتکو بيشتر از توصيف، به دنبال فضاسازي بود؛ او پيشاپيش در پي يافتن راههايي براي برانگيختن احساسات نامرئيِ زيرِ ظاهر بود.
۲. «نشانه» (۱۹۴۳)

تا دهه ۱۹۴۰، هنر روتکو تغيير کرده بود. او پس از ديدن نمايشگاههاي سوررئاليستها و دادائيستها در نيويورک، به اسطوره و ناخودآگاه روي آورد. تابلو نقاشي «نشانه» نمونهاي برجسته است: فرمهاي بيومورفيک در فضايي مبهم و رويايي شناورند. تأثير «مکس ارنست» و «خوان ميرو» آشکار است، اما هدف «روتکو» متفاوت بود. او از تصويرهاي اسطورهاي و کهنالگويي براي جستوجوي حقيقتهاي جهانشمول استفاده ميکرد؛ گويي نقاشي ميتواند چيزي ازلي را در ميان خشونت جنگ جهاني دوم لمس کند.
۳. «شماره ۱۸» (۱۹۴۶)

«مولتيفرمها» آثار گذار «روتکو» بودند. در تابلو نقاشي «شماره ۱۸»، سطوح بزرگ رنگ بدون مرزهاي مشخص شناورند و روي هم ميافتند. اين شکلها نفس ميکشند، ميلرزند و گويي در آستانه حل شدناند. اين نقاشيها ديگر نمادين نبودند؛ آنها فضاهاي احساسي بودند. با اين آثار، روتکو زمينه را براي جهش به سوي انتزاع ناب، جايي که رنگ نه بهعنوان فرم، بلکه بهعنوان تجربه عمل ميکند،آماده کرد.
۴. «شماره ۱۳» (۱۹۵۸)

«روتکو» در اين اثر، در اوج مرحله کلاسيک خود قرار دارد. تابلو نقاشي «شماره ۱۳» شامل فضاهاي درخشان زرد، قرمز و سفيد است. اما فراتر از ظاهر ساده آن، عمقي در آن نهفته است. رنگها گويي نور خود را منتشر ميکنند و همزمان بيننده را در گرما و تنش احاطه ميکنند.
«روتکو» تاکيد داشت که به هماهنگي رنگها بهخوديخود علاقه ندارد. هدف او بيان «احساسات انساني بنيادين ـ تراژدي، شور، نابودي» بود. ايستادن در برابر اين بوم، اغلب باعث ميشود بينندگان احساس کنند به فضايي فراتر از کلمات منتقل شدهاند، جايي که رنگ خودِ احساس ميشود.
۵. «قرمز روي زرشکي» (۱۹۵۹)

اگر آثار ديگر روتکو پنجرههايي به چشماندازهاي دروني ميگشودند، نقاشيهاي «سيگرام» آنها را ميبندند. اين مجموعه که براي رستوران «فور سيزنز» در نيويورک سفارش داده شد، شامل رنگهاي تيره زرشکي و مشکي است و ساختاري شبيه درگاههاي که از دور پديدار ميشوند يا پنجرههاي بسته دارد. روتکو در نهايت از تحويل آنها خودداري کرد، زيرا فهميد که حضور سنگين و عبوس آنها جو درخشان يک رستوران مجلل را خفه خواهد کرد.
امروز اين آثار در «تيت» نگهداري ميشوند و در فضايي اختصاصي همانطور که هنرمند ميخواست به نمايش درآمدهاند. ورود به اين اتاق، احساسي از زنداني شدن ايجاد ميکند. رنگهاي عميق فشار ميآورند، اشکال تاريک شبيه پنجرههاي آجر شدهاند، گويي خود نقاشيها ديوارهايي هستند که ما را محدود ميکنند.
«مارک روتکو» در سال ۱۹۷۰ ميلادي درگذشت، اما ديدگاه او هنر مدرن را بازتعريف کرد. او به انتقال جريان آوانگارد از پاريس به نيويورک کمک کرد، انتزاع را به ابزاري براي بيان احساسات انساني تبديل کرد و دههها پيش از آنکه اصطلاح «محيطهاي هنري فراگير» رايج شود، پيشگام آن بود. نهايت موضوع واقعي «روتکو» نه رنگ و نه فرم، بلکه ما تماشاگران بوديم.
