بررسی آخرین آثار میراحمدغفاری / نگارخانه غفاری بهمن 1395
کهکشانی از رنگ در انتزاع شورمندانه
به قلم احمدرضا دالوند
به مناسبت چند رویداد مهم ، به ترتیب :
1. بزرگداشت میراحمدغفاری درموزه هنرهای معاصر تهران ، 2. شرکت در دوسالانه بین المللی پکن ، 3. راه یابی این هنرمند در فهرست اولیه برترین هنرمندان درسال 2016 در سطح بین المللی ، به ارزیابی آخرین آثار او که در نگارخانه غفاری به نمایش گذاشته شده می پردازیم . با تاکید براین نکته که غفاری در دهه هفتاد زندگی به یک جهش بی سابقه در فرایند خلاقیت اش دست یافته و هرچه زمان می گذرد ، ازگذشته فاصله گرفته و با نبض هنر معاصر زیبایی شناسی خود را محقق می سازد. و اینهمه را نه با تاثیر گرفتن از سایرهنرمندان ، که با تکیه بر خلوت خالصانه و تمرکز و تلاش به دست می آورد. حضور میراحمد نقاش ، این خلوت گزین بلندمرتبه روزگار ما ، مصداق آن شعر نیما یوشیج است که سرود : در کوهستان های ما / مرغی است / که زبانی جز زبان خود نمی داند... میراحمد غفاری آن مرغ کوهی است با زبان غریبی که الفبایش را در انتزاع می جوید. او توانسته به انتزاع ناب دست یابد. برای معادل یابی این شورمعنوی ، هیج مدیای دیگری جز موسیقی توان آن را ندارد. لذا در این نوشتار می کوشیم تا کلام به ساحت ناب اثر لطمه نزند.
هستند شاعران یا فیلمسازانی که درشرح احوالات خود اعتراف کرده اند ، اگر شاعریا کارگردان نمی شدند، حتما موزیسین می شده اند... اما سکوت آهنگین میراحمد، این نقاش کارکشته هرگز راهی مستقیم به موسیقی پیدانکرد ، در عوض توانست با عبور از راههای ناهموار و سنگلاخ ، با سختکوشی و تمرین فراوان، و از پس سالها تجربه اندوزی و جدال با ناملایمات ، توانایی به تصویرکشیدن نت موسیقایی که در اعماق روح اش میشنود راپیداکند.در این وادی ، ای بسا صداهایی آزاردهنده از احوال جهان درونش را آشفته سازد ، که بی تردید بر ساختار اثر و رنگ هایش تاثیر تلخ اش را برجا می گذارد. میراحمدغفاری به طور ناخودآگاه مانند یک موزیسین به درستی ارزش زمانی هر ضرباهنگ ، وبه موازات آن ارزش زمانی هر سکوت را در خلوت آتلیه اش و به هنگام کار ، بر روی پرده هایش منتقل می سازد. نکته جالب توجه این است که رفتار غریزی او با نقاشی هرگز از موازین موسیقایی و قوانین بین المللی ریتم خارج نمی شود. او با ایجاد ضربه ، تکان ، سایش ، خراش و هر عمل دیگری که منجر به هارمونی و ریتم در تابلوهایش شود به باروری سطح بوم می پردازد. باروری سطح نقاشی های غفاری ، اغلب از رنگابه های رقیق آکریلیک مایه می گیرند. اما چون کسی شاهد اجراهای ماهرانه او نیست ، درک اینکه چگونه عمق و فضای لایتناهی را با رقیق ترین رنگ ها مجسم می سازد نیاز به یک بررسی تکنیکی دارد. به این معنا که در نقاط مختلف تابلوهایش لغزش و ریزش مهیب رنگ های رقیق : تیره بر روی روشنی ، روشنی از منافذ غیرقایل پیش بینی تیرگی ها ، سطوح وسیع رنگ های مات ، درخشش چندین رنگ مهاجم و بیقرار که در هر نقطه ای که استاد اراده کند از حرکت باز می ایستند ، گویی زمان متوقف شده و کهکشانی از رنگ به فرمان نقاش درون کادرتابلوها برای دیده شدن از همدیگر سبقت می گیرند. خودش اینگونه توضیح می دهد : وقتی که کار می کنم رنگ از دست من عاجز است . کاری را که من می خواهم بکند باید بکند ، باید مطیع من باشد . رنگ نمی تواند من را عاجز کند، وهرطور خواست بر سطح بوم بلغزد… نه ، چون می دانم این جنسیت اش چیست ، این رنگ چیست ، آن رنگ چیست . بارنگ که کار می کنم چشمم کنترل می کند ، با چشمم که نگاه می کنم ، رنگ می ایستد ! چشمم نگه می دارد رنگ را .
و در باره خودش می گوید : ۱۳۲۲ در تبریز به دنیا آمدم. موزه های دنیا را رفتم کارها را از نزدیک دیدم. خیلی از کارهای بزرگان هنر را از نزدیک مطالعه کردم ، به ممالک هلند ، آلمان ، فرانسه و انگلیس به قصد مطالعات هنری رفتم . خیلی از موزه های جهان رازیرپا گذاشتم . هم کار کردم و تجربه اندوختم . اما تحت تاثیر آنها قرار نگرفتم. برگشتم و دیدم من همچنان کار خودم را می کنم.
اما در کنار موسیقی ارکسترال ، میراحمدغفاری با صدای بنان یک عمرزندگی کرده و در فضای اتلیه اش هربار که گام بگذاری صدای بنا را می شنوی. غفاری در این باره می گوید : حالت مه آلود یا " فوگ " و احساس محوی که دربرخی از کارهایم هست مربوط به صدای بنان است که از کودکی گوش می داده ام. در عین حال ، غفاری ارتباطی درونی با شعر فارسی نیز دارد ، می گوید : شعر فارسی روی من اثرزیادی گذاشت مانند مولانا، حافظ ، خیام، ... و می افزاید : یک بیت از این اشعار را که می شنوم بدنم به لرزه می افتد و دچار هیجان می شوم . مثلا : آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم / اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم … منظورشاعر در اینجا خداوند است ، وقتی شاعر می گوید: اوست نشسته در نظر ... اوست گرفته شهر دل/ من به کجا سفر کنم . این شعر ها مستقیم بر تابلو های من می نشیند ، مردم نگاه می کنند و نمی دانند چرا خوششان می آید و به دلشان می نشیند. فکر می کنند مال من است . نه مال من نیست. قسمتی از آن مال من است ، باقی اش مال این بزرگان است ، باقی اش این است که همه چیز اوست...او نظر می کند . و با خودش زمزمه می کند : همه شب بر ندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی …
وقتی این شعر را زمزمه می کنم ، نقاشی می کنم . یعنی من هنوز نبودم…به دنیا نیامده بودم ولی بوده ام در ذهن خداوند و در افلاک. وقتی می خواهم تابلو بسازم و هنوز نساخته ام ، ولی در ذهن ام به آن فکر می کنم ، آن موقع خدا به دل من نشسته است . و بعدا من را به این دنیا آورده است. به دنیا نیامده او به دل ام نشسته است. مگر من می توانم از او فرار کنم یا روی بگردانم ؟ باید مکرر ومداوم خدا، خدا بگویم و راه بروم .
می گوید : وقتی که می خواهم شروع به نقاشی کنم ..یکی از سازهایی که در اینجا می بینید را دستم می گیرم و صدایش را در می آورم. من که نوازنده نیستم ولی از اینکه آن صدا را در می آورم لذت می برم . این سازها را اگر فقط تماشا کنیم تماشای شان هم لذت دارد … صدای سازرا که در می آورم، احساس ام طراوت دیگری می یابد . حساس تر می شود ، و شروع به کار کردن می کنم.اما درحقیقت ، طبیعت مادر و معلم واقعی میراحمدغفاری است ، نگاه قدرشناس و مهربان غفاری به عالم هستی چنین است : به درخت ها که فکر می کنم ، وقتی که باد می آید اینها چه می کنند. وقتی باد می زند، اینها مثل موسیقی ریتم دارند ، مدام می رقصند، موزون هم می رقصند. سرشان را برای خدا بالا و پایین می آورند … به درختها توجه کنید! زیباتر از آنها چیزی ندیده ام . درختان موزون اند وریتم دارند مانند شعرهای مولا نا که ریتمیک هستند ، حرکت دارند، این حرکت در کارهای من وجود دارد، نشان داده می شود ، من که نخواستم حرکت بدهم ، آن حرکت که در ذات هستی است ، باعث می شود که در کار من منعکس شود. و اما میراحمد در پیوند عاطفی با موسیقی ، به درستی فهمیده است که جهان را ریتم به نظم کشیده، و موسیقیِ بدون ریتم حکم نقاشیِ بدون قلم و رنگ را دارد. پس قلم و رنگ در دستان او ، موسیقی درونش را به ارتعاش در می آورد.
احمدغفاری برای اعتلای معنوی و رضایت خاطرخودنقاشی می کشد. به همین سبب تلاش کرده به گوهر درون نقب بزند و آثاری خالص و کاملا شخصی و به دور از غوغای بازارخلق کند . او سالهاست که بی سروصدا به آفرینش معنا مشغول است . درآشنایی با آثار میر احمد غفاری می توان با همه وجود پی برد که " معنا " ، در حقیقت ، شعری است که باید آن را سرود ، آوازی است که آن را باید سر داد، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید. با غور در آثار این هنرمند کارکشته ، پرسشی مطرح می شود : آیا او رؤیاها را به واقعیت تبدیل می کند یا واقعیت را به رؤیا؟
آنچه که به گواهی تابلوهایش می توان رؤیت نمود این است که غفاری توانسته جهان را در یک هارمونی عمیق ترسیم کند، به همین دلیل تابلوهای این هنرمند برای انسان بحران زده امروزی مثل گوهر شبچراغ است . زیرا دیری است که انسان ، زبان هارمونی را فراموش کرده است . فردریش نیچه می گوید : " بزرگ ترین فاجعه آن هنگامی به سراغ بشریت می آید که خیال پردازان ناپدید شوند " . دیدار با او به معنای قرارگرفتن در مسیر تجربیات فراوانی است از طراحی لباس ، مرمت و بازسازی آثار موزه ای ، تا طراحی و دوخت کراوات ایرانی قابل رقابت و ای بسا برتر از ا نمونه های اروپایی ، از تجربه اداره مدرن ترین بوتیک و طراحی لباس برای چهره های هنری آن زمان ، تا عبور از طبیعت گرایی به تجرید ... از میراحمدغفاری چهره ای فراموش ناشدنی ساخته است . می خواهم از طراحی لباس بگوید ، می گوید : طراحی لباس زیاد کار کردم در حدود چهل سال پیش . بعد از آن گرفتار رنگ و نقاشی شدم. می گویم چه شد از نقاشی به سمت طراحی و دوخت کراوات کشیده شدی ؟ می گوید من " ساختن " را دوست داشتم . در آن زمان می دیدم پارچه هایی که از خارج می آمد برای دوختن کراوات ، اغلب طراحی های یکنواخت داشتند .می گویم ازکجا می آمد:
می گوید : از آلمان، ایتالیا و خیلی جاهای دیگر ... وقتی من این ها را دیدم . تصمیم به طراحی برای کراوات ایرانی گرفتم ، طوری که با آنها فرق داشته باشد. پارچه هایی در ایران وجود داشت که از آن پرده درست می کردند من از رنگ های شاد آن پارچه ها ، کراوات درست کردم . ممکن بود کسی پرده همان پارچه را داشته باشد ، اما تشخیص نمی داد که از همان پارچه ممکن است کراوات درست شده باشد ، همان پارچه در قالب کراوات شناخته نمی شد چون جهت راه آن در دوخت کراوات متفاوت بود و فرق می کرد . یا مثلا روسری هایی که ار ایتالیا می آمد را کراوات می کردم و خیلی طرفدار داشت . طوری که کراوات های خارجی نمی توانست با ابتکار من رقابت کند.
می پرسم ، کار شما چطوردیده شد ؟ می گوید: من اینها راتولید و طراحی می کردم می دادم به خیاط می دوخت . در آن زمان عمده کراوات در ایران به دست مسعود نیا و برخی از کلیمی ها بود. هر زمان که چیزی به فکرم می رسد کمی به آن فکر می کنم و انجامش می دهم نه اینکه بگذارم برای بعد . از این راه پول در می آوردم و عمده فروشی می کردم . و با پول آن همین مکان را که قبلا بوتیک بود و بعدها ترکیبی از بوتیک و گالری شد خریدم . و درنهایت بوتیک و طراحی پارچه و طراحی کراوات را رها کردم و فقط دست و دلم را به هنر نقاشی مشغول کردم .
- درباره بوتیک بگویید ؟
- نامش بوتیک دژ بود . در آنجا من فقط جنس خودم را می فروختم.آن زمان ما لباس های فرنگی را در ایران باب کردیم ، که در ابتدا و قبل از من " کیوان خسروانی" بود با " بوتیک نامبر وان " No.1، و بعد از آن بوتیک دژ Dej که به من تعلق داشت. مشترهای ما هنرمندان و هنر پیشه ها بودند ، مانند آقای منفردزاده ، داریوش خواننده و بسیاری دیگر . یادم می آید که برای اسفندیار منفرد زاره پالتوی بلندی طراحی کردم تا زیر زانو به همراه یک شال سبز فسفری که تا پایین تر از پالتو ادامه داشت . در همان سال ها به خاطر دارم که یک تابلوی بزرگ داشتم ، تصویر بیابانی بود با یک تک درخت که در ململی از طلاو نقره پوشیده شده بود . داریوش خواننده آمده بود برای خرید لباس و لی تابلو را که دید ، گفت : " قشنگ است " و گفت معنای این تابلو چیه ؟ ... به او گفتم این تابلو ، تجسم صدای بنان است .و گفتم : " وقتی بنان می خواند من فکر می کنم روی طبیعت پودر طلا و نقره می پاشند " . داریوش آن تابلو را خرید و بعدها شنیدم که با خود از ایران برده است .
در زندگی ام خیلی کار کرده ام ، هم تابلوها و آثار هنری متعدد خودم را ، هم طراحی لباس . هم بر روی چوب و طراحی بوفه و مرمت آثار قدیمی و کلاسیک ، صندلی و قاب های نفیس و هر اثری که نیاز به مهارت دست و خلاقیت فکر دارد را انجام داده ام . می پرسم ، چطور شد که ذهن شما به سمت کراوات رفت ؟
پاسخ می دهد : فرقی ندارد ، طراحی پارچه ، مرمت آثار وحتی کراوات هم برای من مثل تابلو ی نقاشی است . من فکر می کنم که یک هنرمند اگر بخواهد هر کاری را می تواند انجام دهد . پل گوگن در بورس کار میکرد و کسی حریف اش در پول سازی نبود آخر ول کرد و رفت در جزیره هائیتی و خودش را وقف نقاشی کرد. زیرا هنر انسان را با خودش می برد . بگذارید برایتان بگویم :
درزمان قدیم اتاقی اجاره کره بودم که آرامش زیادی داشت . در ابتدا همانجا کار می کردم. گرامافونی داشتم ، از خیابان نادری صفحه می خریدم . همیشه موقع کار کردن ، موسیقی گوش می دادم . در آن زمان در تبریز زیر پیراهن های ظریفی بود که من با شابلون چهره هنرمندان را سیاه و سفید روی آن چاپ می کردم . این کار در ایران اولین بارتوسط من انجام شد. شابلون درست می کردم ، رنگ را می ریختم و لاستیک را می کشیدم . در یک چشم به هم زدن چاپ می شد. در حیاط پهن می کردم تا خشک شود و از این فعالیت خیلی درآمد پیدا کردم . می خواهم بگویم که درطول زندگی ام حتی یک روز هم وقتم را به کسی نفروختم . همیشه کارآفرین بوده ام . برای نمونه ؛ پیراهن را یک تومن می خریدم و بعد از چاپ طرح ، هفت تومان می فروختم . وقتی دیگران هم این ایده را یاد گرفتند و اجرا کردند ، و طوری شد که خرید پیراهن دو تومان، و فروش آن پنج تومان شد ، من آن را ول کردم . زیرا به عنوان آرتیست می دانستم یک هنرمند می داند تابلو در کجا تکامل پیدا می کند ، از تکامل که گذشت باید رهایش کند . معتقد هستم که هنرمند باید زیر پایش محکم باشد تا بتواند به دیگران هم کمک کند . متاسفانه امروزه جوان ها چاه را نکنده می گویند آب در نمی آید .
(این مطلب در روزنامه همشهری به چاپ رسیده است.)
جهت آشنایی بیشتر و مشاهده دیگر آثار این هنرمند به وب سایت ایشان مراجعه نمایید.