به قلم: فاطمه عبداله زاده
از آخرين باري که به خانه و فضاي ايده آل زندگي فکر کردم بي وقفه به دنبال خانه اي بودم که پنجره هايش رو به درخت هايي باز شود که در نقاشي هاي ايرج اسکندري ديده بودم. به اين فکر مي کردم که اين درختان را در کدام شهر، کدام محله و کدام کوچه ميتوانم پيدا کنم؟

هنوز و تا امروز به دنبال آنها ميگردم و تمام درخت هايي که ميبينم با آنها قياس ميکنم.
برايم آن خانه اي که پنجره اش رو به اين درخت ها باز شود نور خواهد داشت، نور آفتابي که از لا به لاي برگ هاي انبوه رقصيده، خود را به داخل خانه ميرساند و خود را روي طرح قالي اتاق پهن کرده است تا يک خواب آرام، لطيف اما هوشيار را نوازش کند.
خانه اي از جنس طعم ظهر جمعه… خانه اي که براي هر گوشه اش قصه ايست، خاطرهايست، نقشيست از عشق.
خانه اي که در آن گرمي دست نرم مهرباني را ميتوان لمس کرد و از ميان سايه ها، نورها و سطوح، از پلاني به پلان ديگر حرکت کرد.

فرم هاي کوچک تا بزرگ، سطوح ساده و بافت ها، چرخش نرمي و سختي، روبروي چشم مخاطب تصنيفي بي بديل را ميسرايد که در ناخودآگاه خود به دنبال فضا ي گم گشته اش در جهان صنعتي امروز ميگردد.
زماني که اثر هنري به بخش هايي از زندگي که کمبود آن در جهان بيروني وجود دارد، اشاره ميکند؛ به مخاطب ياري ميرساند احساسات و عواطف دروني خود را تحليل کند و با ديدن فضايي که از آن لذت ميبرد و در واقعيت اطراف خود وجود ندارد به تعادل روحي نزديک شود.
هنري که ما را جذب ميکند و دقايقي از زمان و مکان اکنون دور ميکند تا در فضاي آن سير کنيم، ميتواند نمايانگر بخش گمشده درون ما باشد.
يکدستي سطوح و عدم استفاده از سايه روشن، استفاده از حداقل رنگ و اکتفا به تيرگي و روشني خاکستري ها باز تعريفي است از سادگي در داشتن آرامش و لذت بردن از زندگي. گويي هنرمند به مخاطب گوشزد ميکند براي داشتن آرامش کافيست از پيچيدگي هاي ذهني دور شد.
فضا هاي درهم آميخته مثبت و منفي(تيره و روشن) اشاره به طبيعت چرخه زندگي و حضور سختي ها در کنار روزهاي روشن دارد و آن را جزئي از سرشت خلقت ميداند.
فرم هاي در هم غلتيده نرم درختان که اغلب به سوي بالاي کادر حرکت کرده اند بر سبکي و لطافت فضاي اين خانه افزوده است.
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شيدايي انبوه هزارنت کو؟
زير سر نيزه تاتار چه حالي داري؟
دل پولادوش شير شکارانت کو؟

در ميانه يک اثر شعري از محمدرضا شفيعي کدکني ديده ميشود که از دلتنگي هنرمند براي سکوت، وقار و ارامش فضايي ميگويد که اکنون همچون قصه خسرو و شيرين افسانه است.
هر فرم در هر گوشه تابلو به نشانه اي بدل ميشود که فرم هاي ديگر را ايجاد ميکند. با وجود تنوع در نوع فرم ها، تداوم و پيوستگي آنها در حرکت موجب انسجام کليت کار شده است.
ميتوان گفت هنرمند در اين مجموعه در فرهنگ لغات بصري ذهن خود عناصري را که با مفاهيم ذهني و سرشت اش تطابق داشته انتخاب کرده و رايحه سرمست کننده زندگي را به مشام چشم مخاطب رسانده است.

