
شايد بتوان فرهنگ را چون باغي تصور کرد که انسانها نهتنها باغبانان و پرورشدهندگان آن که خود نيز تماشاگران و پويندگان اين بوستان گونهگون و متلون هستند.
در نظربازي ما بيخبران حيرانند/ من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند
در اين بدهبستان چندوجهي و گونهگون بين انسان و فرهنگ، هنر ثمره و ميوه اين خلقت آدمي است. هنر تبلور، تجسم و محصول آن چيزي است که تنها بشر به سببش، رسالت يافته است. همانگونه که هر ميوه و محصولي بيانکننده و نشانهاي است از چگونگي کيفيت باغ و باغبان آن، هر اثر هنري هم حامل بسياري از پيامهاي باغ بهمحصولنشستهآن؛ يعني مجموعهاي از حالات هنرمند، زمانه، جامعه و جغرافياي او است. ازهمينروست که برآورد آثار هنري را صرفا با متر و معيارهاي حوزههاي ديگر دانش بشري سنجيدن، فروکاستن از ارزش و جايگاه اين محصول حکمت بشري است. اين انسان خلاق است که ميتواند با برکشيدن ماده به پديدهاي با محتواي نو و بديع، هستي نويي به آن ببخشد. شايد بيجهت نباشد که گفته شده ملاکهاي هندسه را برگرفتن براي سنجش آثار هنري و فرهنگي، نديدن يک وجه اساسي آن؛ يعني هنرمند بهمثابه پديدآورنده آن است. ازهمينرو گفته شد، دووجهي در رياضي (سهبُعدي) است در هنر- و سهبُعدي هندسه (چهاروجهي) در محصول هنري است.
به سبب همين جايگاه و چندوجهيبودن فرهنگي است که محصولات هنري توانستهاند تنها روزنه و پيامآوران تمدنهاي متعدد و گونهگون بشري در قرون و اعصار گذشته باشند. هر اثر هنري مانند زنجيرهاي است از ژنهاي مختلف که ميتواند همه رازها و حکمتهاي انسان زمانه خودش را با خود حمل و به نسلهاي بعد تحفه کند تا صاحبان نظر و انديشه نسلهاي آينده از آن مهر برگيرند و راز بگشايند که خالقان آن آثار چگونه زيستهاند و چهها گفتهاند.
بيجهت نيست که در بين انواع رابطههاي بين ملتها در جهان متکثر کنوني، آثار هنري و تبادلات فرهنگي يکي از مهمترين راهها براي برقراري ارتباط بين دولتها با هم و ملتهايشان با يکديگر است يا به بيان رسمي، ديپلماسي فرهنگي است. ميانبر تبادلات فرهنگي هنري، آنچنان قدرت و کارکردي ميتوانند داشته باشند که در جوامع برنامهريزيشده هدفمند و بلندمدت، دولتهايشان بودجهها و سرمايههاي قابلتوجهي را به امر توليد، معرفي و تبادل محصولات فرهنگي اختصاص ميدهند تا هم گفتوگويي را بين حوزههاي مختلف تمدني شکل دهند و هم رابطهاي ديپلماتيک را قوام و دوام بخشند که نمونهاي از آن را ميتوان در چند نمايشگاه برگزارشده از هنرمندان ديگر حوزههاي تمدني در موزه هنرهاي معاصر مشاهده کرد.
به نظر ميآيد مسئولان فرهنگي اخيرا بر اهميت و کارکرد تبادلات هنري براي عمقبخشيدن به ارتباطات بين ملت و دولت ايران با ديگر ملتها و دولتها واقف شدهاند و حاضرند در اين جهت اهتمام و تلاش کنند. بيشک بايد که جامعه هنري و تجسمي با چشمي گشوده بر اين جريان نظاره و ضعفها را گوشزد کند، تا اين راه تازهبازشده، هم مسيري درست را جهتگيري كند و هم به گشودگي و فراخي لازم و هرچهبيشتر برسد.
نمايشگاه «توني کرگ»، مجسمهساز انگليسي- آلماني، را ميتوان يک اتفاق دانست در حد و اندازههاي ايران کنوني. اتفاقبودن آن نهتنها بهخاطر جايگاه و موقعيت اين هنرمند اروپايي است که او را در سطحي جهاني قرار داده و از هنرمندان طراز اول معاصر معرفي ميکند، بلکه اندازه آثار، تنوع مواد بهکارگرفتهشده و نوع چيدمان آنهاست که مستقيما زير نظر خود هنرمند انجام شده. اجازه ميخواهم در تأييد مطالب بالا درخصوص فرهنگ، بخشي از گفتههاي اين هنرمند را بياورم: «فرمها و تصاويري که بهوسيله هنرمندان به وجود آمده است، بهندرت نتيجه خلق بيپايه و اساس هستند، بلکه محصول درک آنان از حيات خويش است که بهنوبه خود ميتواند دانش، تاريخچه و باورهاي درون فرهنگ هنرمند را منعکس کند». توني کرگ را بايد از آن دسته هنرمندان تجسمي دانست که از محتوا به فرم و از تفکر و تعمق به سمت متريال رفتهاند. چنين رويکردي از هنرمندي فلسفهانديش تحقق مييابد.
تا آنجا که من ميدانم، اين نمايشگاه محصول تعامل بخش خصوصي در کشور آلمان که در پايان کاتالوگ از آنها نام برده شده و موزه هنرهاي معاصر است که همکاري تني چند از ديگر افراد متخصص نيز در کنار اين مجموعه از عوامل مهم شکلگيري چنين رويداد بزرگي در حوزه تجسمي است. شايد لازم باشد در اينجا، هم بخش خصوصي داخلي را به اهميت چنين مسئوليتهاي اجتماعي توجه دهيم و هم مسئولان دولتي را گوشزد کنيم تا با تعامل بيشتر با افراد متخصص، کارهاي بزرگي مثل همين نمايشگاه اخير را سامان بخشند.
