
به گزارش سرويس عکاسي گالري آنلاين به نقل از عکاسي ، رالف والدو امرسون ميگويد: "طبيعت چه ذات شگفتانگيزي است؛ طلوع، مه پاييزي، و نور ستارگان، همه و همه گويي همصحبت يکديگرند؛ حس غوطه ور شدن در شعر را ميدهند؛ شعري که کلاميمتعالي دارد، و صوت متکلمش از درون طبيعت برميآيد؛ گويي طبيعت در حال راز و نياز است."
اي کاش ميتوانستم امرسون را ببينم. يک شخصيت روشنفکر استثنايي، که هيچکس مثل او تا به حال درباره رابطه بين زيبايي، طبيعت، و روح انسان مطلبي زيباتر ننوشته است. مطالب او بسيار عميق و فصيح است و ناگزير همان مسيري را ميپيمايند و به همان مقصدي ختم ميشوند که احساسات هنري و روحي من آرميده است. از ديد تماشاچي طبيعت، او اين مواجهه را از يک مشاهده صرف و ساده تعالي ميبخشد؛ او فکر و قلب ما را باز ميکند و احتمالات بسيار بيشتري را براي داشتن يک تجربه روحاني و الهام بخش پيش رو ميگذارد.
فکر کنم مثل بيشتر عکاسان، من سياحت خود در هنر عکاسي منظره را سي سال پيش شروع کردم و راه خود را از هزارتوي تکنيکها و مفاهيم پايه عکاسي مثل فيلم مناسب، مناسبترين لنزها، نورپردازي، ترکيببندي و غيره، پيدا کردم. همانند بسياري از تلاشهاي ديگر، با گذشت زمان و تجربه، اين مفاهيم پايهاي ماهيت ثانوي مييابند و ما را رها ميسازند تا جنبههاي لطيفتر و ظريفتر آن تلاش را در نظر گرفته و کاوش کنيم. اين فرايند در عکاسي من، بسيار احساس آزادي ميدهد و به لحاظ بسيار هنري يک جنبه بسيار قابل توجه از فرايند خلاقانه و بياني توليد يک عکس هنري زيبا است.
در طول اين سالها دائما نظراتي از کساني که کارهاي من را ميبينند دريافت ميکنم با اين مضمون که عکسهايم اغلب مثل نقاشي است. بار اول که همچين حرفي را شنيدم کمي ترديد داشتم، اما وقتي برگشتم و کارهايم را نگاه کردم ديدم که درست است، من منظره را همانطور درک ميکنم که يک نقاش سوژهاش را ميبيند. بنابراين، براي من عکاس، کوهستان يک کلاهک سنگي پوشيده از برف نيست، بلکه نمادي از قدرت، جاودانگي، سايههاي تيره و روشن، تهرنگهاي متغير و بافتها و خطوط متضاد است، از اين رو اين درک هنري تجربي در من که منظره را به صورت نقاشي ميبيند، طبيعتا خود را در عکس نهايي من بيان ميکند.
اين سبک فردي من است که تقريبا به طور ناخوداگاه در طول سالهاي متمادي نه فقط به واسطه عکاسي کردن، بلکه در نتيجه تمام تجربيات زندگي من، خودش را نشان داده است. ميگويند با بالا رفتن سن انسان عاقلتر ميشود، اما برخي اوقات سن و سال خودش ميآيد. با اين حال من با تواضع اين طور فکر ميکنم که چنين تجربياتي مرا با غنا و درک عميقتري از ارتباطم با طبيعت و اهميتي که اين رابطه به زندگي ما ميبخشد، سرافراز کردهاند. تنها در اين شرايط اساسي معنوي است که ميتوانم به بقيه انتقال دهم که چطور منظره را ميبينم و چطور آن را بيان ميکنم.
وقتي يک عکاس مهارتهاي خود را تا سر حد يک طبيعت دوم بهبود ميبخشد، به نقطهاي ميرسد که نشانههاي ايجاد يک سبک فردي خود را نشان ميدهند. مطالب بسياري درباره سبک فردي در عکاسي نوشته شده و تدريس شده است، و با اينکه بسياري از مطالب ارزش خواندن و فکر کردن را دارند، اما وقتي تمام ايدهها و مفاهيم را در نظر بگيريم، به نظر من عکاس بايد تمام آن مطالب و درسها را از ذهن و عملکرد خودآگاه خود پاک کند و به عکاسي منظره صرفا به عنوان راهي براي مکاشفه و شيوهاي از مراقبه محض نزديک شود. من خودم اصلا قبول ندارم که ما سبک عکاسانه خودمان را "خلق" ميکنيم؛ بلکه اين سبک در زمان خودش، تقريبا به صورت جادويي ظاهر ميشود و خودش را به ما تحميل ميکند، درون ما نهادينه ميشود، و اين همان روح و حال ناخوداگاه ماست که حالا آشکار شده است. و اين آشکارسازي چيزي است که فقط از درون محقق ميشود نه از بيرون.
"من اشياء را به عنوان آنچه ميانديشم، نه به عنوان آنچه ميبينم، نقاشي ميکنم." پيکاسو
قاعده غالب در عکاسي من از بودا ميآيد، که گفته: "هر چه هستيم از افکارمان ميآيد، ما همان هستيم که ميانديشيم، و افکار ما دنيايمان را ميسازند." حضرت مسيح هم همين را گفته است: "بشر همان است که به آن فکر ميکند". به عقيده من براي بيننده سطحي، اين گفتهها تفکرات فوقالعاده و مسحورکننده فلسفي دو نفر از بزرگوارترين رهبران معنوي دنيا است. اما به نظر من اين تنها عميقترين حقيقت وجود معنوي ما و اصل تجسم مادي در واقعيت است. نظريات و مباحثات عرفاني به کنار، اما اين مفهوم حقيقت چه ارتباطي با عکاسي منظره دارد؟ در طول ساليان متمادي من به مفهوم خودم از عکاسي منظره دست يافتهام: "آنچه ميبينيد همان چيزي است که مييابيد و آنچه مييابيد همان چيزي است که فاش ميکنيد." من سعي ميکنم که لحظه به لحظه زندگي کنم و اين مفهوم را در هر فکر و عملي تجلي دهم. من آن قدر خردمند نيستم تا فرايندي را که اين اتفاق در آن ميافتد در سطح عميقتري درک کنم، فقط بر حسب تجربه و نتايج ميدانم که واقعا وجود دارد.
فيزيکدانان کوانتوم عقيده دارند "هيچ دنياي واقعي در اين دنيا نيست"، بدين معني که هيچ دنياي مادي جدا و متمايز از ما وجود ندارد که ما در آن وجود داشته باشيم و در آن زندگي کنيم؛ ما "توپ پينگ پنگ" هستي نيستيم که به ديوارههاي داخلي يک ساخت مادي و دنيوي برخورد ميکند. بلکه دنيايي که ما درک ميکنيم چيزي جز ترسيم و تصويري از شخصيت دروني انفرادي و جمعي خود ما نيست. منظورم اين نيست که ما منظره مادي را خلق ميکنيم، چرا که خالق آن را خلق نموده، بلکه مقصودم اين است که ما داريم اين آفرينش را از طريق تجربه وجود خودمان، به سمت خاستگاه آن منعکس ميکنيم.
مهمترين درک آگاهانه که يک عکاس و هر هنرمند ديگري که در حوزه منظره کار ميکند اين است که ما و منظره پيش رويمان جدا از هم نيستيم، بلکه يکي هستيم. من متوجه شده ام که براي بسياري، اين امر دست نيافتني است، و همين موجب تفاوت قابل توجهي در درک آنها از حقيقت ميشود.
از سوي ديگر، شايد خود شما نيز بدين شيوه حقيقت را تجربه کرده باشيد. با اين حال، اگر تمايل داريد احتمالاتي را کاوش کنيد که اين نوع برداشت از حقيقت پيش رويتان ميگذارد، و اگر ميخواهيد بدانيد چنين برداشتي از حقيقت چه تاثيري بر و چه تعاملي با فرايند خلاقانه عکاسي منظره دارد، توصيه ميکنم خود را در معرض اين مفهوم قرار داده و در عکاسي خودتان يا هر تلاش ديگر بدين منظور، از آن بهره ببريد.
