
با تاکيد بر و پذيرش اين واقعيت که طراحي در ايران امروز عملا کنشي انتقادي است و با تاکيد موکد بر اين گزاره که تصميم بر شرکت در مسابقه اي همچون "طراحي پلاسکوي نو" يک کنش اخلاقي و از سر مسئوليت پذيري حرفه اي نيز هست فکر مي کنم با توجه به استاندارد بالا و کيفيت قابل قبول غالب آثار منتشر شده، مي توان با تاکيد بر تصاوير و دياگرام هاي منتشر شده از پروژه هاي شرکت کننده و مبنا قرار دادن همين مستندات به نکاتي اشاره کرد که مي توان آن ها را الحاقيه هاي انتقادي بر طرح هاي ارائه شده دانست، نکاتي که بسط ايجابي و سلبي آن ها نيازمند بسترهاي گفت و گويي مفصل تري ايست.
و البته اين نکات در شرايطي مطرح مي شود که نيک مي دانم، رسيدن به شمول انتقادي بر هر پروژه اي، از سوي طراح ان پروژه، ان هم حين طراحي، بي نهايت سخت است و ذکر نکات انتقادي بر هر طرحي، پس از مشاهده طرح، از سوي ناظر بيروني، به مراتب ساده تر.
ـ به نظر مي رسد بعضي از طرح ها برخورد نشانه شناسانه با فاجعه را مبناي شکل دهي به مگاکانسپت خود قرار داده اند و برخي از طرح ها نيز براي فاجعه يک رتوريک فضايي تبيين کرده اند، هر دوي اين تکنيک هايِ فکر درست اند اما، غالبا، به نتايج محافظه کارانه اي نه در فرم معماري که در ابژه شناسيِ تاريخي فيگورهاي معمارانه ختم مي شوند. البته بايد پذيرفت که يادمانيْ سازيِ فاجعه، غالبا، به سترون و موزه اي سازي فاجعه مي انجامد و ذاتا کنشي محافظه کارانه است. اگرچه نگاهي به شهرهاي تاريخي اروپاي پس از جنگ جهاني دوم و دوران جنگ سرد و همچنين ژاپن پس از جنگ جهاني دوم مي تواند راهکارهاي بديل و با نتايج کم و بيش بهتري نيز پيش پايمان بگذارد.
ـ سفيدسازي، شفاف سازي و بازسازي نماي پلاسکوي قديم در تهران جديد هم به همان نتايج محافظه کارانه ختم مي شود، هر چند به نظر مي رسد شفاف سازي نما رويکردي انتقادي تر به وضع موجود است، اما همگي اين تکنيک هاي مفهومي در نهايت به نوعي از نرمال سازي پراجکتيو وضعيت منتهي مي شوند، فرايندي برامده و مطلوب مناسبات قدرت که براي پاسداشت فاجعه نسخه اي بديل و تميز و سترون و عقيم از فاجعه مي طلبد، نسخه اي در پاسداشت فاجعه که زير بارِ ايدئولوژيِ نوسازي، فاجعه را پاک و جامعه برپاکننده فاجعه را تطهير مي کند.
ـ در اين ميان ان طرح هايي که براي فاجعه، رتوريک فضايي تبيين کرده اند مي توانسته اند، گامي پيش نهند و براي فاجعه يک ضد پروگرام معمارانه يا حتي يک ضد پروگرم شهري تبيين نمايند. ديوارْشهري که کولهاس در پايان نامه اش طراحي مي کند يا طرح يادماني اي که آيزنمن براي زميني در برلين ارائه مي کند ضد پروگرم هايِ شهري اند و تهي بزرگي که کولهاس در ساختمان مرکزي تله ويزيون چين (2004) تعبيه مي کند يک ضد پروگرم معمارانه است که تماميِ تماميت طلبي حکومت چين در کنترل رسانه ها را در وجه نمادين به چالش مي کشد.
ـ به نظر مي ايد غالب طرح هاي ارائه شده اين نکته را فراموش کرده اند که ان ها در وجه معمارانه پسْ ماند يا باقي مانده residues پلاسکو هستند و در وجه شهري امتداد extension ي بر شهرند، حال انکه تلاش همه طرح ها بَرْساختن شهري نو است، همان کاري که پلاسکويِ حالا ناموجود و ديگر پلاسکوهاي هنوز باقي مانده قرار بود 70 تا 80 سال پيش انجام دهند. گويي ما عادت به بازتوليد و بازتوزيع مفهومي گذشته در قالب هاي بصري تازه داريم، شايد هم هنوز زمان معاصريتِ شورشي ما نرسيده است، يا شايد هم معاصريت شورشي مان به نتايجي ختم شده که ديگر نيازي به تکرارش نمي بينيم.
ـ نکات پيش امده، طرح هاي ارائه شده را تقريبا از شمول معماريِ انتقادي خارج مي کند و ان ها را تا اندازه اي زير قيد معماري پراجکتيو تدقيق مي نمايد، اين گزاره وقتي پرْرنگتر مي شود که تصاوير تمام طرح ها را کنار هم بگذاريم، به نظر مي رسد همه طرح ها روي يک انگاره متفوق القول اند؛ توسعه تام و تمام total development .
همه طرح ها تصاويري محض از برج اند ـ يکي از تصويري که مي توانم بگويم هم برج است و هم روايتي از برج است و هم برجي است کانسپچوال که روي مرزهاي ملتهب آينده و امروز قرار گرفته پروژه مکس رينهارت هاوسِ پيتر آيزنمن (1993) است ـ تصاويري محض که علي رغم تنوع در فرم معمارانه و تلاش هاي نشانه شناسانه و فضايي براي يادمانيْ سازيِ فاجعه، در ژنتيکِ رفتارِ شهري شان بازنمودي از آينده اي اند که قرار است همه ما سوار بر ناوگان دريايي پيشرفت از دروازه هايِ افتخارش فاتحانه بگذريم. در حاليکه پلاسکو، اکنون، تاريخ منفيِ negative history تهران است و ما مي توانيم در روايت اين تاريخ همان سوژه نقاشيِ فرشته نوي پل کلي باشيم، سوژه اي که تلاش مي کند برابر عبور ارابه توسعه يِ تمام قدْ از رويش، اندکي مقاومت کند.
همْ چينيِ تصاوير اين برج ها مي تواند يک تصويرسازي فيکشنال از تهران يوتوپيايي يا در وجه ديستوپينش تهراني، حداکثر، نئوني باشد، اما وقتي همه ان ها را روي دياگرامي شبيه به شهرِ جهان محبوسِ رم کولهاس مي گذاريم متوجه مي شويم که همگي بسط عمومي و مثبت توسعه ي سخت اند، نه انگونه که در دياگرامْ تصويرسازي کولهاس مي بينيم: توسعه اي فراگير و نرم و همه شمول و متنوع و حتي توسعه فيزيکيِ مفهوم ضد توسعه. ناخودآگاه ايدئولوژيکِ همه طرح ها به شدت وامدار ايدئولوژيِ توسعه يِ نفتي و پدرسالار و تماميت خواه و از بالايي است که مدت هاست ذهن ايراني را مهذون و کنشش را مقيد ساخته.
ـ وُيد، فضاهاي تهي و بالکن هاي شهري نهادهاي نوپايي در پروژه هاي بزرگ مقياس معماري ايران اند که در غالب طرح هاي ارائه شده براي پلاسکوي نو بر وجود ان ها در طراحي تاکيد شده است، جدا از اينکه حدوث و تزريق اين مفاهيمِ نهادي در معماري پروژه هاي بزرگ مقياس امروز ايران بي نهايت خوب و بايسته ايست شايسته، مي توان در نظر داشت وُيدهاي دروني و تهي سازي جداره هاي بيروني فارغ از تاکيد بر دراماي طراحي و به دست دادن تناسبات داخلي جديدالورود به فرهنگِ کيفيت هاي زيست شهرهاي ايران معاصر و سازوکار جديد نگاه کردن ما ايراني ها، وجوه ديگري نيز دارند.
يکي از اين وجوه را مي توان در پروژه ويلا اشتاين لوکوربوزيه (1927) مشاهده کرد، نسبت توده به فضا در اين ويلا به نفع فضاست، اگرچه در نماي بيروني هيچ ردي از ان نيست و صرفا در تهي شدگي نسبتا بزرگِ پيش فضاي ورودي ويلا متبلور شده، نما براي لوکوربوزيهبه امکاني تبديل شده است تا بتواند تهي بزرگ و ممتد دروني را هوشمندانه و البته فروتنانه پنهان کند، پروژه تمايلي به پراجکشن جاه طلبي دروني اش ندارد، اين رويکرد همان رويکردي است که رم کولهاس در طرح ارائه شده اش براي گرند بيبليوتک (1989) بدان وزني شهري مي دهد، اصرار به پراجکت کردن تهي روي نما اصلا غلط نيست اما به نظر مي رسد با آينده اقتصادي، فرهنگي و اقليمي و سياسي و اجتماعي شهرهاي بزرگ ايران تا حدودي در تعارض است. چرا که وُيد حامل نوع تازه اي از فرهنگ نيز هست، فرهنگي که رابطه مستقيمي با اقتصاد سياسي فضاهاي عمومي و حضور توده اي بافت اجتماعي در فضاهايِ شهري داخلي دارد. جدا از انکه درونِ تهيْ روايت گوياتري از ايران امروز است تا بيرون گشوده و متخلخل، تهي هاي درونيِ بزرگْ نوع تازه اي از اقتصاد فضاهاي اشتراکي داخلي، نوع تازه اي از مدل رشد فيزيکي و اقليمي شهر، نوع جديدي از فرهنگ شهري مبتني بر نزديکي توده هاي بعضا عظيم جمعيتي در فضاهاي داخلي را مي طلبد، فرهنگي که حداقل در تصويرسازي هاي ارائه شده جايي ندارند.
ـ نگاهي به تصويرسازي هاي ارائه شده از طرح هاي پيشنهادي، مخصوصا در نماهاي نزديک، ما را با تصوير محض absolute image مواجه مي سازد، تصويري فاقد روايت narration، تصويري ژنريک و مشدد کننده اين گزاره که وُيد و فضاي منفي احتمالا بيشتر در راستاي دراماتولوژي فرمي و به روز رساني دياگرامي طرح ها به کار گرفته شده اند تا امکان هايي براي تبيين برداشت هاي روايت گونه از شهر، حال انکه به نظر مي رسد، معمار بايستي روايتي از شهر و فضايي که خودش خلق مي کند يا مخلوقش را در ان مي گذارد، داشته باشد، روايتي که مي تواند تصويرسازي هاي پراجکتيو را مخدوش کند و عمق هاي جديد فرهنگي و احتمالا سياسي اي را رقم بزند، که نمي توان خارج از امکانات روايتگريِ تصوير بدان ها دست يافت.
ميس ون دروهه در يکي از تصويرسازي هايش براي آسمان خراش شيشه اي اش در برلين (1922) اسمان خراش را کاملا سياه بازمي نماياند، نيويورک در تصويرسازي کولهاس براي الحاقيه مُما (1997) در قالب تصوير سياهي که در آينه اتومبيلي که به سمت طرح پيشنهادي در حرکت است روايت مي شود. روايت تهران امروز روي خرابه هاي پلاسکو به وضوح فرصتي بوده است که بخش قابل توجهي از طراحان به راحتي و شايد محافظه کارانه از کنارش گذشته اند.
شهر يک بَرْساخته است، يعني پديده اي طبيعي نيست، يعني مُدها و محدوديت هاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي ان را مي سازند و مُدها و محدوديت هاي بعدي يا ان را پاک مي کنند و دوباره مي سازند، يا ان را روي بقاياي شهر قبلي مي سازند، يا ان را درون شهر قبلي مي سازند يا ان را در همراهي با شهر قبلي مي سازند يا ان را در قالب کلاژي از همْ چيني همه گذشته ها و وضعيت هاي معاصر و امکان هاي آينده مي سازند. به همين دليل است که در هر قالبي از امکان هاي رشد شهر، هر پروژه معمارانه اي ـ چه رسد به پروژه هاي عمومي نمادين ـ بايستي امتدادهايي از آينده، آينده ي شهر و جمعيت هاي شهري را در خودش نهادينه داشته باشد و همين ميزان حملِ آينده در امروز است که در بلندايِ زمانِ پيش رو، پلاسکوهاي ساخته نشده ي ارائه شده در قالب طرح هاي پيشنهادي و پلاسکوي اوليه را در قياس با پلاسکويي که از ميان طرح هاي برگزيده، انتخاب و ساخته خواهد شد تبديل به روايتي از گذشته آلترناتيو alternative past تهرانِ فردا خواهد کرد. اگرچه، احتمالا، همين حالا هم مي توان با همْ چيني تمام اين محصولات کنار هم متوجه شد آلترناتيوترينْ گذشته ي تهرانِ فردا کدام يک خواهد بود.
آرش بصيرت
منبع: اتووود
