تناولی: اماکن مذهبی ایران موزه آثار هنری است / گزارش ˝والپیپر˝ از نمایشگاه تناولی در تیت مدرن لندن
به گزارش گالری آنلاین به نقل از هنرآنلاین ، در ابتدای این مقاله، نویسنده به توصیفی گذرا از گذشته مکتب سقاخانه پرداخته و تناولی را پدر مجسمهسازی نوین ایران مینامد و سپس با نقبی به تاریخ، روایتی از پیوند نقشمایههای قدیم سنتی ایرانی با طراحی و هنر مدرن میگوید. سپس نویسنده با لحنی کاملا شیفته و مجذوب، از خانه تناولی حرف میزند و مینویسد: "او به روشنی از شلوغی و بلوای شهر گریخته و به عزلتی پناه برده که در پناه آن میتواند سرفرصت به کار خودش برسد: یک خانه بزرگ ویلایی که از ونکوور تا آنجا 20 دقیقه با اتوبوس راه است و چشماندازش رو به اقیانوس آرام، چیزی نیست که هیچ آدم عاقلی از دستش بدهد، تا چه برسد به هنرمندی مثل تناولی."
در ادامه گفتگو آغاز میشود که تناولی هم با تایید همین نکته و آرامش خانهاش میگوید:" آمدنم به اینجا برای فرار و عزلتنشینی نیست. مسئله این است که اینجا هیچ اتفاقی نمیافتد. آرامش کامل دارم و به کارم میرسم." و باز سفر نویسنده به گذشته و تاریخ زندگی تناولی آغاز میشود: "تهران قدیم، جوان هنرمند شورشی دهه 60 میلادی که در پوسته هنر وطن و زمانهی خودش نمیگنجید و حتی در خارج از ایران هم میتوانست با نشاندادن همنشینی فرش ایرنی و یک آفتابه، مرافعهی بزرگی راه بیندازد. در سال 1965 بانوی مجترم فرانسوی که گالری بورگز را اداره میکرد از ترس جماعتی که میخواستند اثر تناولی را آتش بزنند، درهای نمایشگاه را بست و نمایشگاه را به سرعت جمع کرد."
دورهای که تناولی با یادآوریاش لبخند میزند و میگوید: "غرق در لذت بودم. انگار همهجا را زیبایی گرفته بود؛ نقاشیهای زیبا، آدمهای قشنگ، اشیای دلنشین. سرخوش بودم و دلم میخواست با آن کار به همه بگویم که آنچه ازش خجالت میکشیم، میتواند هنر باشد."
سپس تناولی مهمان خود از "والپیپر" را دعوت به نشستن میکند و خود در فضای کارگاه مدتی دنبال جای خالی میگردد و با پس و پیش کردن انبوهی خرت و پرت مثل کفش و قفل کهنه و فرش پوسیده، زیر نگاه مشتاق نویسنده "والپیپر" بالاخره مینشیند و ادامه میدهد: "گمانم همان وقتها بود که برای اولین بار به ایده "هیچ" فکر کردم. این هیچ بودن در هنر و تفکر ایرانی خیلی جایگاه مهمی دارد. کافی است یکی از کتابهای حافظ یا مولوی را باز کنید، قضیه کامل دستگیرتان میشود."
و باز نویسنده با همان لحن مجذوب و مفتون شخصیت تناولی، حرف او را رها کرده و به بیان جزئیاتی میپردازد که برای شناساندنش به خواننده غربی لازم بوده: از خلق و خوی آرام و درویشمسلکی تناولی، بیتکلفیاش در پذیرایی که فقط به او چای دیشلمه تعارف کرده، شوخطبعی و بیادعاییاش تا زبانههای روح سرکشی که پیداست بهسختی در طی این سالها آرام گرفته و در کارش شکلی از بازی کودکانه با عناصر تجسمی را بهخود گرفته است. خود او میگوید: "هنوز وقتی به تهران میروم صدای آنها که در بچگیام مرا به اسم قفلساز میشناختند در گوشم میآید. هنوز حرمها و فضاهای سنتی و مذهبی برایم جذابیت دارند. یادم هست که در کودکی وقتی به قم یا مشهد میرفتیم، هرگوشه این فضاهای زیبا برایم مثل موزه بود. از کاشی، فلزکای، قالیها و دیگر آثار دست استادان هر حرفه، خیلی چیزها توی ذهنم نشسته که هنوز هم از همانها در کارم استفاده میکنم."
در ادامه قصه زندگی تناولی از بینال تهران روایت شده و پس از انقلاب، همراه شدنش را با عشایر و زندگیاش را در میان رنگهای ایلها و کوچ از زبان خودش میشنویم که گفته: "آنقدر این دوره برایم مفید بود که از دل آن چند کتاب در آمد. هرچند این وقفه خودخواسته نبود اما نتیجهاش غیرقابل پیشبینی درآمد و مجموعههایم پر و پیمانتر شدند." و بالاخره سفر و مهاجرت تناولی به کانادا که: "بههمراه خانوادهام آمدم و به محض رسیدن، با یک گروه از هنرمندان ایرانی ساکن اینجا مثل مهندس سیحون مرتبط شدم و فهمیدم که همهشان ونکوور را بهخاطر شباهت اقلیمیاش به شمال ایران برای زندگی انتخاب میکنند! همهچیزش خوب است. آرامش و ...ولی نمیتوانم پنهان کنم که آن انرژی و شور ایران را ندارم و دلم برای آن تنگ میشود. مثل این چادرنشینها شدهام که دیگر هیچکجا بند نیستم و بیشتر از یک فصل یا سهماه هیچ جا نمیمانم."
در ادامه هم تناولی سر گله را از ماجرای خانهاش و قصه دعوای طولانی حقوقی هشت ساله با شهرداری، پیش غریبه باز کرده و بخشهایی از فیلم مستندی که تندیس تناولی از تخریب آثار او در این مدت گرفته، برای نویسنده "والپیپر" نمایش داده و صدالبته که در این زمان، تلخی و اندوهی که از تماشای این صحنهها داشته را نتوانسته با هزل و شوخی معمول کلامش بپوشاند. بهعقیده آقای گزارشگر، تناولی از معدود هنرمندان خاورمیانهای است که عمیقا روح زمانه خود را درک کرده و پابهپای آن پیش میآید و همچنان معتقد است که: "زور هنر از همه این آدمها بیشتر است. شاید اینجا و آنجا ما به دردسر بخوریم، کارهایمان را جمع یا خراب کنند. ولی آخرش این روح هنر است که میماند. همیشه در طول تاریخ هم روال همینجوری بوده و هنر عمرش حتی از خود تاریخ هم بیشتر است."
و البته که سخنی هم از نمایشگاه اخیر او در کالج ولزلی رفته: نمایشگاه موفقی که بهشکلی جامع سیر زمانی کاملی از تحول تناولی را، از همان زمانی که "قفلساز" بود تا وقتی که در جستجوی هنر مدرن از پوسته ایران بیرون زد و امروزی که در کنج عزلت و آرامش ونکوور نشسته ولی نه آرام گرفته و نه خموده شده. هنوز در کارهایش همان عطش سیرابنشدنی به یافتن راه نو و پیدا کردن نقطه تازهای برای شکافتن پوسته قالبهای کهنه و رسیدن به یک حرف تازه، یک اسلوب جدید و یک شیوهی دیگر از بیان هنری دیده میشود. و گفتگوی طولانی "والپیپر" با تناولی در این نقطه با یادآوری این نکته بهپایان میرسد که هماکنون 12 اثر از او در نمایشگاه هنر پاپ امسال، در نمایشگاه "تِیت" لندن بهنمایش درآمده است. نمایشگاهی که از دو ماه پیش آغاز شده و قرار است تا چهارم بهمن ماه سالجاری ادامه داشته باشد.