فلسفه به مثابه معماری

كار فلسفی را از بسیاری جهات می‌توان با ساختمان‌سازی مقایسه كرد، معمولا فیلسوف مثل یك معمار یا مهندس عمران طرحی از یك سازه فكری را در نظر دارد كه مصالحش ایده‌ها و اندیشه‌ها و چارچوبش روابط و نسبت‌هاست، به همین خاطر است كه بعضی كار فیلسوفان را مفصل‌بندی (articulation) میان افكار و مفاهیم خوانده‌اند، یعنی فیلسوفان به عنوان معماران اندیشه برای پاسخگویی به پرسش‌های اساسی فلسفی می‌كوشند مفاهیم و ایده‌های موجود را به صورتی كه فكر می‌كنند عقلانی است، در كنار یكدیگر بگذارند و البته برای اینكه كارشان از نظر فلسفی جدی تلقی شود باید برای آن استدلال خردپسند ارایه كنند.


در این میان این امكان هم هست كه یك فیلسوف از اندیشه‌ها و دستاوردهای فكری فلاسفه پیش از خودش نیز بهره گرفته باشد اما آنچه او را به مثابه یك فیلسوف نوآور مطرح می‌سازد اصالت كار خود اوست، یعنی اینكه از تالیف و گردهم آوردن تفكرات پیشین امری نو خلق كرده باشد و بتواند گرهی از مسائل در هم پیچیده فلسفی گشوده باشد و مهم‌تر از آن اینكه پرسشی تازه و جدید پیش روی متفكران پس از خودش بگذارد.

به عبارت دقیق‌تر كار فلسفی همین حل مدام مسائل پیشین به مدد ارایه چیدمانی نو از اندیشه‌هایی است كه در دل آنها پرورش یافته‌ایم (سنت) و فراتر از آن مطرح كردن سوال‌هایی جدید كه افق پیش رو را برای متفكران بعدی گشوده دارد. همین گشودگی و امكان و آزادی است كه فلسفه‌ورزی را از فروبستگی و انسداد و انجماد باز می‌دارد و مشعل امید به زندگی را در ذهن فیلسوفان روشن نگه می‌دارد.

با این توصیف از كار فلسفی، می‌توان نتیجه تحقیقات یك فیلسوف را به نحو پسینی و به شیوه مهندسی معكوس وارسی كرد، یعنی نتیجه كار او را كه معمولا به صورت كتاب یا مقاله منتشر شده به صورت یك ساختمان در نظر آورد كه مثل هر سازه مهندسی‌ساز دیگری یك نقشه داشته است، اما نقشه آن كه در ذهن فیلسوف بوده حالا در اختیار ما نیست و به هر دلیلی از دست رفته است، به همین خاطر ما تنها با نتیجه كار كه یك ساختمان است مواجهیم و می‌خواهیم آن نقشه گم شده را بار دیگر ترسیم كنیم. این ساختمان قاعدتا از زیربنا، مصالح، چارچوب و اسكلت‌بندی و نهایتا رونما تشكیل شده است.

آنچه در وهله اول نظر ما را جلب می‌كند، قطعا نمای ساختمان است، بعد لابد از در داخل آن می‌شویم و نقشه فضای داخلی آن را در نظر می‌گیریم، در قدم بعدی متناسب با كاركردی كه از آن ساختمان مد نظر داریم، به امكانات آن توجه می‌كنیم و می‌كوشیم به این سوال پاسخ دهیم كه آیا این امكانات پاسخگوی نیازهای مورد نظر هست یا خیر؟ نگاه كارشناسانه‌تر قطعا به كیفیت مصالح و نحوه به كارگیری آنها نیز توجه دارد و خیلی زود در می‌یابد كه اسكلت ساختمان بتنی است یا تیرآهن؟ شاید هم اصلا اسكلت‌بندی ندارد و تیرآهن‌ها یا تیرهای چوبی روی دیوارها و ستون‌های بتنی سوار هستند.

در برابر این نگاه به اصطلاح كاركردگرایانه، نگاه زیبایی شناسانه به تناسب فضاها و دیواركشی‌ها و زیبایی ساختمان هم از نظر فضاهای داخلی و هم از منظر نمای بیرونی توجه دارد. همچنین كسی كه با معماری آشناست و ساختمان‌های زیادی را دیده و سبك‌های معماری را می‌شناسد یا همچون مهندسی خبره از چند و چون قیمت مصالح سر در می‌ آورد، خیلی زود متوجه می‌شود كه معمار و مهندس ساختمان طرح و نقشه‌اش را از كجا برگرفته و هنگام طراحی كار كدام معماران قبلی را در نظر داشته و همچنین مصالح كار او از كجا آمده‌اند و به اصطلاح فلسفی‌تر منشأ یا خاستگاه آنها كجاست؟

قطعا كسی كه كارشناس ساختمان باشد، با وارسی‌های دقیق می‌تواند بسیاری از این سوال‌ها را پاسخ دهد، اما تردیدی نیست كه برای پاسخ قطعی به بسیاری از آنها می‌توان گام به گام در مسیری قدم گذاشت كه سازنده و معمار اولیه برای بنای این سازه طی كرده‌اند، منتها این‌بار از آخر به اول. اما اگر در مواجهه با یك ساختمان عینی یعنی سازه‌ای متشكل از آهن و سیمان و آجر و... طی این مسیر به معنای تخریب آن است، چنان كه بسیاری از آثار معماری پیشینیان به همین بهانه تخریب شدند، در مواجهه با یك فكر لازم نیست آن را تخریب كرد، بلكه روش درست تحلیل (analysis) فكر است.

به عبارت دیگر یكی از بهترین راه‌های فهم كار فیلسوفان بزرگ برخورد با آنها به مثابه یك ساختمان فكری است كه شالوده‌ای دارد كه همان بنیادهای فكری فیلسوف است، این ساختمان چارچوبی دارد كه همان شكل وشیوه مناسباتی است كه فیلسوف كوشیده میان ایده‌ها و اندیشه‌های متكثر و متنوع برقرار سازد، همچنین فیلسوف ما برای ساختن بنایش ناگزیر از مصالحی بهره گرفته و مشخص است كه این مصالح را از جاهای دیگر آورده است، در نهایت نیز این ساختمان روبنایی دارد كه همان شیوه بیان فیلسوف و نثر اوست. بنابراین اگر كار فیلسوف تركیب و گردآوری و چیدمان اندیشه‌هاست، كار كسی كه نتیجه كار او را تحلیل می‌كند، عكس آن است، یعنی می‌كوشد از پیچیدگی‌ها بكاهد به مصالح ساده و نخستین دست یابد و تبار و خاستگاه هر كدام از آنها را نیز بازنمایاند.

اینجا فقط تذكر یكی دو نكته ضروری است، یكی اینكه كار تحلیلگر فلسفی با كار روانكاو یا روان‌درمانگر متفاوت است، یعنی او كاری به انگیزش‌های روانی و نفسانی فیلسوف ندارد، اگرچه ممكن است این رانه‌ها یا سائق‌ها نقشی كلیدی در پیشبرد كار فلسفی باشند. همچنین كار تحلیلگر فلسفی با جامعه‌شناس و تاریخ‌پژوه نیز متفاوت است، ایشان به بررسی زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ظهور اندیشه‌های فلسفی می‌پردازند و به اصطلاح فیلسوفان كارشان با نوعی تقلیل اندیشه‌ها به بسترها همراه است، در حالی كه تحلیلگر فلسفه ضمن آگاهی از تاثیر بنیادین و انكارناپذیر هر دو حوزه (روانشناختی و جامعه‌شناختی) با خود اندیشه‌ها و استدلال‌ها سر و كار دارد. نكته مهم‌تر كه بر كاربردی‌تر شدن این یادداشت كوتاه می‌انجامد این است كه روش تحلیل فلسفی منحصر در بررسی آثار فلسفی نیست، بلكه می‌توان آن را در بسیاری از امور روزمره نیز به كار برد. به عبارت ساده‌تر روش تحلیل فلسفی به ما می‌گوید كه در مواجهه با یك سازه به ظاهر پیچیده و در هم تنیده دچار هراس نشویم، بلكه با پرسش‌های دقیق و ساده سراغ آن برویم و بكوشیم قدم به قدم به خاستگاه‌ها و شالوده‌ها نزدیك شویم.

logo-samandehi