محمد احصایی : نگاهی به آثار گرافیكی و عكسهای كیارستمی
آشنایی و دوستی من و عباس كیارستمی به قبل از انقلاب برمیگردد. من در مؤسسه پارس با افرادی مانند مرتضی ممیز، محلاتی، آیدین آغداشلو، علیاصغر معصومی، درفشه و... همكار بودم. دوستی من با كیارستمی از طریق دوستانی مانند آغداشلو و ممیز كه از دوستان او بودند، شكل گرفت. آنموقع در برنامههایی كه با دوستان مشترك داشتیم، همدیگر را میدیدیم و به مرور دوستی ما بیشتر شد. گاهی به خودش میگفتم كه اولین كسی كه تشخیص جایزهگرفتنش را داده است، من بودم. ماجرا این بود كه بعد از ساخت فیلم مسافر به سفارش كانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، این فیلم را دیدم و متوجه زیبایی آن شدم. به او گفتم مطمئنم جایزه میگیری و همینطور هم شد. نكتهای كه درباره فیلمهای او میتوانم بگویم، این است كه وقتی به آثار سینماییاش نگاه میكردم، متوجه میشدم بنمایه نگاه او از طریق چشمِ دلش است؛ وگرنه او هم اسیر فنون سینمایی و مسائل گذران بر مردم میشد. در تعلیمات سامورایی میگویند كسی كه خوشنویسی میکند، باید رعایت قواعد را كنار بگذارد تا اتفاقات جالبی که در روحش میافتد، در اثرش نمود پیدا کند. درباره كیارستمی نیز اینگونه است. شاید مهمترین دلیل توفیق کیارستمی در همان سادهدیدن و خالصدیدنش باشد. ترجیح او در کارکردن با افراد غیرحرفهای نیز به همین موضوع برمیگردد؛ چراکه افراد غیرحرفهای سادگی و زلالی خواست کیارستمی را نقشآفرینی حرفهای نمیکردند و همانی بودند که کیارستمی میخواست. دوم اینكه وقتی از غیرحرفهایها بهره میبرد، بیننده و تماشاگر هم عمده توجه خود را به موضوع فیلم و نحوه روایت کیارستمی معطوف میكرد.
هم نقاش، هم گرافیست
عباس كیارستمی فارغالتحصیل رشته نقاشی بود و فارغالتحصیلان این رشته در كارهای گرافیكی هم شركت میكنند؛ مثلا ممیز، آغداشلو، شیوا، فرشید مثقالی، ابراهیم حقیقی و فوزی تهرانی و... نقاش بودند؛ اما از طریق نقاشی به گرافیك آمدند و وقتی سفارش یك كار گرافیكی میگرفتند، با پشتوانه نقاشی كار میكردند. حالا وقتی یك نقاش قرار است تیتراژ فیلمی مانند «قیصر» را درست كند، دارد كار گرافیكی میكند؛ چون باوجود نقاط مشتركی كه نقاشی و گرافیك با یكدیگر دارند؛ اما بههرحال دو رشته مجزا هستند و در گرافیك دیزاین، دانش گرافیكی در مقایسه با اهداف نقاشی، تعیینكنندهتر است؛ چراکه اهداف در گرافیک به سفارشدهنده و موضوع بستگی دارد. وقتی كارگردان قیصر از كیارستمی خواست تیتراژ فیلم را درست كند، او به عنوان یك نقاش فیلم را دید و به دلیل ذخیرههای بصری، از موضوعهایی استفاده كرد كه به صورت مستقیم به محتوا و روح فیلم ارتباط دارد؛ پس یكی از بهترین تیتراژهایی كه میتوانست برای قیصر ساخته شود، همین تیتراژی بود كه كیارستمی ساخت و او در اینجا در مقام گرافیست ظاهر شد. یكی از كارهای دیگر او در گرافیك كه با او دراینباره مشاوره شد، «كتاب اول» بود. من هم در این كار همكاری كردم و كیارستمی طرح روی جلد كتاب اول را به من سفارش داد. او با استفاده از مهارتهای گرافیكی كه داشت، ابتدا حرف «ب» را روی بیلبوردهای شهر آورد و بعد از آن حرفهای «الف» و «واو» را اضافه كرد تا از این طریق كنجكاوی مردم را بیشتر كند. این كار یك رفتار کاملا آمیخته گرافیكی و سینمایی است.
كادرهای سهلممتنع
كیارستمی وقتی فیلم میساخت، با كادربندیهایش در دوربین، تجربه عكاسیاش را به وسیله حافظه بصری خود نشان میداد. وقتی كادرهای فیلمهای او را میبینید، انگار با چیدمان چندین فریم عكس مواجه میشوید. کیارستمی همواره جستوجوگری بود تا در هر شرایط كادرهای زیبا پیدا كند و چون ویسکونتی آنها را بازآفرینی کند، چه در فیلمها و چه در عکسهایش. كادرهای او ساده است؛ اما ساده نیست. سهل است چون المانهای ساده در كادرهای او چیده شدهاند؛ اما ممتنع نیز هست؛ چون كیارستمی آنها را دیده و انتخاب كرده.نكته مهم این است كه هر فردی تا اندازهای میتواند با پشتكار، عشق و علاقه كار كند و جلو برود؛ اما از یك جایی به بعد دیگر نمیدانید آنچه موجب متفاوتشدن فرد میشود، از كجا حاصل شده است. ظرفیت وجودی كیارستمی آنقدر باز و پذیرا بود كه همه چیز داخل آن قرار میگرفت. عباس كیارستمی یك آدم استثنائی بود و حتی زمانی كه در قید حیات هم بود، همه به این موضوع معترف بودند. اینكه چگونه او مؤلف و نقطه پایانی یك جریان شد، توفیقی است كه لیاقتش را داشت.