دوم خرداد زادروز هنرمند نقاش و شاعر ، فرشته یمینی شریف

فرشته یمینی شریف در سال 1339 در خانواده ادبی دوست و در فضایی سرشار از شعر و ادبیات و هنر چشم به جهان گشود . از همان کودکی با شعر آشنا شد و خود به سرودن شعر و نوشتن داستان پرداخت . در سیزده سالگی ، دل به نقاشی بست و بی آنکه آموزش منظمی در عرصه های هنرهای تجسمی دیده باشد ، به نقاشی روی آورد. در نوزده سالگی به کارگاه نقاشی نیما پتگر رفت ، به طور جدی آموزش را آغاز کرد.

به مناسبت زادروز این هنرمند و مصادف شدن آن با انتخابات ریاست جمهوری از وی اولویت هایی که میتوان جزو ضرورت های جامعه هنر های تجسمی دانست جویا شدیم. یمینی شریف ضمن تاکیدبر اینکه این موضوع لیست بردار نیست، بیان کرد:

از کدام گوشه و کنار پرداختن به فرهنگ و هنر و حمایت از آن؟ واقعا از نظرم لیست بردار و الویت پذیر نیستند. همه می دانیم فرهنگ و هنر نشانه ی قدمت و قدرت و اصالت مردم یک سرزمین است. فرهنگ و هنر یک سرزمین سرنوشت ساز می شوند در افکار عمومی اکنون و آینده، در روابط اجتماعی و جهانی.
فرهنگ و هنر سرزمین ما از گذشته های دور پایه گذاری شده و تداوم یافتند. از آیین ها و سنت ها به امروز رسیده است.
فکر می کنم در سایه ی آرامش، امنیت و رفاه قاعدتا امکان بروز و ظهور و تداوم اندیشه و کشف و شهود پدید می آیند. آثاری پدید می آیند.... ماندگار می شوند.... و به زبانی جاودانه..... پس جا دارد که کلا اولویت توجه به این امور، اولویت یابد.
همه می دانیم فرهنگ و هنر ، که منظور کمال آن است ، موجب تلطیف و تحکیم ارتباطات انسانی می شوند.
نه فقط در خانه ی کوچکمان، که در محله و شهر، سرزمین و جهان. نه فقط اکنون که تا آینده، تا ابد... هیچ نیرویی شری تاب مقاومت در مقابل فرهنگ و هنر اصیل یک جامعه را ندارد.
گفتگو و امید آینده را می سازند. همراهی و همدلی است که انسانها را به هم نزدیک می کند و هنر می آفریند. از آن رو که هر انسانی یگانه است و در یگانگی خویش تنها، پس هنر و فرهنگ واسطه ی بین انسانها می شود.

سال گذشته نیز با این هنرمند پیشکسوت در مورد زندگی و آثار ایشان گفتگوی مفصلی داشتیم که در ادامه خواننده آن هستید:

یمینی شریف از دوران کودکی و آمیختگی زندگی اش با هنر از همان دوران، اینچنین گفت:

من در دوران کودکی اصلاً با اسباب بازی، سرگرم نشده ام چرا که مصنوعی و بی جان بودند و نمیتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم من علاقه ی بیشتری به نگه داری حیوانات داشتم که چنین خصوصیتی در مادر و مادربزرگم نیز دیده می شد. خصوصاً که خیلی اوقات آن ها حیوانات را برای من می آوردند که این حس در من تشدید می شد.

بیشترین زمان در زندگی من با کتاب می گذشت و می گذرد. این که در نقاشی هایم نیز اثری از حیوانات دیده میشود مربوط به نماد و نشانه نمی شود من اصلاً به این مسئله توجهی ندارم، مثلاً پرنده در آثارم نماد آزادی نیست، بلکه رفیق من است که در قسمتی از تابلو اگر جایش باشد نقاشی اش میکنم.

حتی امکان آن فراهم شده که در نقاشی هایم از حیوانی غیر از پرنده استفاده کنم ولی باز هم موضوعش، نمی توانسته سمبل آن حیوان باشد. خیلی از نقاشان نگاهی سمبلیک به استفاده از حیوانات در کارهایشان دارند که می خواهند در نهایت معنایی از آن اثر به اذهان متبادر شود. اما نمیدانم چه اتفاقی در کار من می افتد که خود تابلو ضرورت وجود تصویر یک حیوان را اعلام می کند.

به طور مثال من هیچ گاه ماهی کار نکرده بودم تا اینکه یک سفارش پرتره به دستم رسید، آن کار سفارش پرتره ی یک دختر بود که خیلی زود از دنیا رفته بود. تصمیم نداشتم از تصویر پرنده بهره ببرم و انگار چیزی مرا از این کار باز می داشت و بلعکس به شدت میل به کشیدن ماهی در من بالا گرفت، دائم حس می کردم در این تصویر باید یک ماهی قرار بگیرد. صاحب سفارش وقتی کار را دید در باره ی ماهی از من سؤال کرد و من هم به او گفتم علتش را نمیدانم فقط دلم خواست که باشد و ایشان گفت در دورانی که این دختر بچه زنده بود، تنها موجود خانگی ما ماهی هایی بودند که در آکواریوم نگه داری می شدند که او هم بسیار به آن ها علاقه داشت.

از این داستان نمی خواهم به اینجا برسم که از عالمی به من خبر می رسد، خیلی اتفاقی پیش آمد و انگار کار خودش می طلبد که گاهی بجاست و گاهی هم ممکن است نباشد. غروری در این مورد ندارم و تنها قصدم اینست که بگویم این شیوه ی کاری من است.

وی در مورد دوران کودکی اش افزود : کلاس اول و دوم را مادرم در خانه به من درس داد، من آن سال به مدرسه نرفتم زیرا روز اول وقتی با روپوش سیاه وارد مدرسه شدم محیط به نظرم بیگانه و غریب می آمد فورا از مدرسه فرار کردم و چون به خانه نزدیک بود به خانه برگشتم. مادرم به سادگی رضایت داد شاید به دلیل اینکه سنم برای رفتن به مدرسه کامل نبود.

در سن هفت سالگی مادرم را از دست دادم و ایشان فوت کردند. مادر بزرگ و دایی ام در مورد مدرسه شوخی نداشتند و مرا به مدرسه فرستادند آن وقت برای ورود به کلاس دوم از من امتحان گرفتند هر چند که دوم را نیز پیش مادر آموزش دیده بودم. برای این که تفاوت زیادی با دیگر شاگرد ها نداشته باشم همان کلاس دوم در دبستان "روش نو" ثبت نامم کردند و برای درس زبانم کلاس تقویتی برایم گذاشتند تا با دیگر بچه ها هم سطح شوم. مدارس "روش نو" متعلق به عباس یمینی شریف بود که مدرسه ی خیلی بزرگی بود که کلاس هایش از کودکستان تا سوم راهنمایی بود.

در دبستان برنامه ها ی مختلف داشتیم و زمان کلاس هایمان از زمان درسی حالا بیشتر بود و در کنارش یک زنگ موسیقی، باله و نقاشی هم داشتیم. هر روز درس زبان داشتیم و بعضی معلم هایمان ایرانی نبودند.

پس از این دوره من به دبیرستان تربیت رفتم که بین ظفر و میرداماد بود .

آن وقت ها اگر برای خودم نامه یا قطعه ای ادبی می نوشتم، یا انشاء خوبی برای مدرسه، مورد تشویق خانواده قرار می گرفتم، میگفتند خوب می نویسی و من هرگز به خوبی و بدی آن ها فکر نمی کردم فقط می نوشتم. شعر و ادب جزو سنت های روال خانواده بود و در مدرسه هم دکلمه هایی ادا می کردیم که شاید بی تأثیر نبودند، همواره تشویق می شدم.

رشته ی تحصیلی ام در دبیرستان ریاضیات بود اما همیشه فکر می کردم دوست دارم خبر نگار شوم یا حقوق بخوانم، جهانگرد یا باستان شناس شوم.

نوشتن و نقاشی همیشه با من بود، درست مثل حیواناتی که داشتم و همیشه بودند. از دوازده، سیزده سالگی دوست داشتم رنگ روغن کار کنم زیرا دیده بودم خانم یکی از اقوام با رنگ روغن تابلو می کشد. با اینکه هیچ چیزی نمی دانستم رنگ خریدم و خودم شروع به کشیدن یک کپی از یک تصویر نقاشی کردم و خانواده هم همیشه تشویقم می کردند و این باعث شد کار های بیشتر ی انجام دادم و خودم کم کم فهمیدم مثلا ً چطور ساتن بکشم یا مثلا چطور تور بکشم اما هیچ وقت فکر نمیکردم در نهایت شاعر یا نقاش بشوم.

البته حالا هم اصراری ندارم چنین نامی بر خودم بگذارم. فقط جور دیگری بلد نیستم زندگی کنم شعر و قصه که خودشان می آیند و می نویسم اشان و نقاشی ام که همیشه هست و دست خودم نیست، یکباره می بینم مطلبی می آید و باید بنویسم و در تقویم ها یادداشت میکنم شان و برای نقاشی هم که همیشه دلم قنج می رود، حالا هر کس به هر عنوان که می خواهد مرا بنامد. زیرا بخاطر اینکه نقاش یا شاعر باشم کاری نمیکنم، ظاهر و باطن همین است.

در سال 57 و 56 بود که دیپلمم را گرفتم، درست در زمان شلوغی های انقلاب، در همان زمان به توصیه دایی ام در یک بانک مشغول به کار شدم، 9 سال در آنجا بودم تا وقتی که اوژن فرزند دومم سال 65 به دنیا آمد و از آنجایی که فاصله بین دو فرزندم فقط یک سال بود کار برایم سخت شد. از همان سال 58 به کلاس نقاشی هم می رفتم، به دلیل اوضاع آن دوران و جنگ، مدتی کلاس نرفتم تا اوضاع آرام شود. بعد از آن انقلاب فرهنگی شد که دانشگاه ها تا مدتی تعطیل بودند و از صرافت کنکور دادن افتادم، من دیگر به فکر دانشگاه رفتن نبودم چون هدفم را پیدا کرده بودم، بنا بر این سفت و سخت به کارم چسبیدم و با عشق و لذت انجامشان می دادم زیرا هیچ کس مرا به نقاشی و نوشتن مجبور نمی کرد و هیچ شبی بدون خواندن کتاب نمی خوابم، گاهی نیز جدول حل می کنم این کار باعث می شود ذهنم را خالی کنم خصوصا که فشار زیادی روی من باشد.

مدتی را نیز به عنوان طراح صحنه و لباس در سینما با تشویق ایرج کریمی که از دوستان خانوادگی من بود مشغول بودم و به همین شکل با چند فیلم کوتاه و کاملاً هنری کار خود را آغاز کردم.

یمینی شریف در ادامه توضیح داد:

ایده هایی که به ذهنم می رسند یادداشت میکنم و وقتی هم که ثبت شان می کنم آنقدر مختصر است که کسی از آن ها سر در نمی آورد و بعدا روی بوم کشف و شهود میکنم، من با کار آمیخته می شوم و اصلاً کاری از پیش برنامه ریزی شده نیست و همان جرقه ی کوچک روی کاغذ روی بوم خواهد رفت.

من مخالف وقفه افتادن در کار هستم زیرا حس لحظه ای کار را می برد، اغلب زمان هایی که گرفتاری هایی دارم و میدانم که در نقاشی ام وقفه ایجاد خواهد شد شروع به کار نمی کنم و وقتی شروع میکنم که می دانم، می توانم کار را تا جاهایی پیش ببرم.

معمولا این طور است که تحت تأثیر یک حال و هوای خاصی هستم و تم همان اوقات باعث می شود دوست داشته باشم دست به کارهایی بزنم، بنابر این چند بوم را می گذارم و زیر سازی ها را انجام میدهم البته تا خشک شدن زیر رنگ ها صبر می کنم، بعد تمام بوم هایی را که آماده کرده ام را میچینم و شروع می کنم به طور همزمان کار کردن. کم پیش می آید فقط روی یک بوم کار کنم، در واقع هجومی از مفهوم به سمتم می آید که از یک جرقه آغاز شده و همین باعث می شود تصاویر زیادی برای من بوجود بیایند.

گاهی خود بوم سفید به من ایده می دهد. نگاهش میکنم و یکباره تصویری به ذهنم می رسد. مثل شعر است و از آنجایی که من تجربه ی شعر هم دارم هرگز نشد شعر بسازم و یکباره در یک لحظه ای الهامش شروع شده و اگر کاغذ و مدادی داشتم نوشتم و در غیر این صورت فراموش شده است که باز هم به تجربه ثابت شده آن شاعرانه هایی که فراموش شده اند یا خواب هایی که معنا و مفهومی داشتند و باید ثبتشان می کردم، دوباره در لحظه ی دیگری به کمالی بالاتر رسیده و پخته شده اند و باز یادآوری می شوند. در واقع از دست نمی روند، باز می گردند.

گاهی پیش آمده شعر هایی را یادداشت کرده ام و خوشم نیامده، هیچ مسئله ای نیست و الزامی نیست که بخواهم همواره افکار، شعر و نقاشی هایم را تأیید کنم ممکن است نقاشی را تا انتها انجام بدهم و تغییر کند اما در مورد شعر بدون شک کاغذ را پاره می کنم. یک درس مهم از محمد علی سپانلو گرفته ام، داستان از این قرار است که ذهن من خود به خود تمام مطالب را چکیده می کند، مثلا در مورد داستان نوشته های من سمت داستان کوتاه می رود و هرگز نمی توانم فکرش را بکنم که یک روز می توانستم رمان بنویسم هرچند هم که خودم دوست داشته باشم، من هیچ وقت اهل کش دار کردن و شاخ و برگ دادن به داستان هایم نبودم و حتی ممکن بود همان دو سه خطی را هم که می نویسم کوتاه ترشان کنم تا اینکه سپانلو یک بار به من گفت این کارت اشتباه است زیرا خودت را محروم می کنی پس هر چیزی به ذهنت رسید بنویس و بعد از گذشت مدتی تصحیحشان کن و سعی کن که زود قضاوت نکنی و این دستور العمل باعث شد که شعر هایم را طولانی تر بنویسم به هر حال هر جمله و هر کلمه ی اضافه ای را به راحتی حذف می کنم و اصراری به شعر بلند ندارم ولی به کوتاهی هایکو هم راضی نیستم، البته خود هایکو را خیلی دوست دارم.

در هر صورت سعی کردم خودم را رها کنم و طولانی تر بنویسم و بعد اصلاحشان کنم. خیلی دوست ندارم طولانی بنویسم نقاشی را نمیدانم اما گمان نکنم کارهایم خیلی شلوغ باشند اصراری به این ندارم مگر این که ایجاب کرده باشد.

من در نقاشی هایم از هیچ قانونی پیروی نمیکنم، تمام قوانین زیبایی شناسی بهانه هاییست که من زیر بارش نمی روم و خودم را در مقابل بوم نقاشی آزاد میگذارم. بالاخره کارم نتیجه ای خواهد داشت که در نمایشگاه قضاوت می شود. یکی خوشش می آید و دیگری نه. هیچ وقت قانون مطلقی حاکم نیست که این کار خوب است یا بد. بارها شده است که برای شعرم یا نقاشی ام دو صاحب نظر در این زمینه ها نظرات بسیار متفاوت داشته اند یکی خیلی دوست داشته و پسندیده و دیگری نه.

در ادامه بانوی نقاش و شاعر از تاثیرات متقابل شعر و نقاشی گفت:

چون دل مشغولی من از کودکی انسانها بودند یادگرفته ام از کودکی خوب به آنها نگاه کنم و در آنها به دنبال انسانیت، محبت، خیر و شر باشم. اینها پایه های فکری، حسی و عقیدتی من هستند و همه کارهایم به نوعی از اینها سرچشمه می گیرد، حتی گاهی از قصه های ادبی کهن مان مثل شهرزاد قصه گو هم در شعر و هم در نقاشی هایم الهام گرفته ام. سه نمونه از کارهایم که کارهای پیوسته و به دنبال همی نیستند از شهرزاد دارم که مشابه هم نبوده اند. تم رنگی آنها مشابه اما گویای بارز تفاوت می باشند. به قول آیدین آغداشلو ریشه یکی است اما ممکن است تفاوتهای رنگ آمیزی و ظاهری دیده شود. همیشه می توان از یک چیز مشترک مفاهیمی متفاوت برداشت کرد ولی بینش فکری و فلسفی من انسان و خیر و شر است.

از هر شاعری بعضی از اشعارش را خیلی دوست دارم و می پسندم اما تا به حال در کارهایم نیامده اند، مثلا خیلی از شعرهای فروغ، سپهری، شاملو، سپانلو، سد علی صالحی، شمس لنگرودی و ... را دوست دارم.

در کل برای من شخص مهم نبوده بلکه شعرها باید خوب باشند چون طرز فکر و احساس برداشته شده از هر کار، چه شعر باشد چه نقاشی باعث بوجود آمدن حس نزدیکی و قرابت بین صاحبان اثر می شود.

من همه چیز را به صورت تصویر میبینم کلام و تصویر در من آمیخته اند اما در مورد موسیقی شنونده خوبی هستم ولی هرگز میل زیادی به نواختن سازی نداشتم، یکی دو بار امتحان کردم اما همیشه برایم حیرت آور بود وجود این همه از اصوات در عالم هستی، این همه تنوع در موسیقی از کجا می آید در ذهن بشر؟ بدین صورت است که دنیا و انسان را بسیار بزگ میبینم و معتقدم ورای هر انسانی دنیایی وجود دارد.

من حتی وقتی طبیعت بیجان هم کار کرده ام حال و هوای معنوی داشته، نتوانسته ام از آن عالم جدا شوم.

فرشته یمینی شریف ادامه داد:

این نیست که حتما باید چندین نمایشگاه انفرادی و جمعی داشته باشید تا نقاش شوید و یا کتاب های فراوانی چاپ کرده باشید، نه ... اینطور نمی شود قضاوت کرد. من هر شعر و نقاشی را شعر و نقاشی نمی دانم و نمی نامم.

در مورد خودم اصراری به تعدد نمایشگاه ندارم تا به حال شش نمایشگاه انفرادی داشته ام با اینکه تمام مدت در کنار یک هنرمند زندگی می کردم و زندگی روزمره و فرزند داشته ام با این حال این کار ها را نیز انجام داده ام .

اولین نمایشگاه انفرادی خود را در گالری سیحون سال 74 برگزار کردم و درست دوم خرداد روز تولدم را برای گشایش انتخاب کردم چرا که برای من همچون تولد دوباره ای بود.

رنگ آثاری که در گالری سیحون به نمایش گذاشتم بسیار تیره بود گویی همه چیز از عمق تاریکی بیرون می آمد، در واقع رونمایی از ذهن و افکار آن دوران من بود.

ابتدا تنها به لحاظ رنگ آمیزی تحت تاثیر نیما بودم اما پس از مدتی رنگ ها به سوی سیاه و قهوه ای رفت و بعد ها آرام آرام تغییر کرد.

آخرین نمایشگاهم را نیز دو سال پیش با اسپانسری هومن یمینی شریف در امریکا برگزار کردم. آن نمایشگاه در رابطه با خیر و شر بود و تحت عنوان "فریادها و نجواها" برگزارشد. این عبارت برایم شعر کاملی همچون هایکو است.

وی در ادامه ضمن تاکید بر اینکه هنرمند نیز همچون سایر افراد جامعه تحت تاثیر مسائل و مشکلات قرار میگیرد، بیان کرد:

اثر هنری می تواند نوعی تخلیه روانی یک هنرمند باشد، به هر حال انسان هنرمند جدا از زندگی اجتماعی و مسائل دیگر نیست. بالاخره بالا و پایین های زندگی خصوصی، اجتماعی، فلسفی و اقتصادی بر هنرمند اثر میگذارد و این تاثیرات یک نمود و بازدهی ای دارد.

یمینی شریف در پایان در رابطه با دوره های کاری اش توضیح داد:

خیر و شر را می توان یه عنوان یکی از دوره های کاری ام در نظر گرفت و یا آثار مربوط به شهرزاد قصه گو و یک مجموعه ی رقص نیز دارم که مربوط به دوره ی دیگری می شود. البته همه ی این مجموعه ها درباره انسان و خیر و شر کار شده اند.

به لحاظ رنگی یک دوره تیره تر و در دوره ای رنگ وارد شده و تا جایی پیش رفته که به سفید رسیده است.

نمی دانم دوره ی بعدی کارهایم چه خواهد شد و نمی توانم پیش بینی کنم، البته همواره دل مشغولی من انسان است. گاهی به صورت قصه های شهرزاد در می آید و گاهی داستان هابیل و قابیل می شود و یا یک زمان می شود فریادها و نجواها. در نهایت همیشه موضوع انسان، عالم ذهنی و درونی اوست.

این عالم، عالم تکراری نیست و آنقدر بزرگ است که هر چه انسان کار کند سیر نمی شود، مهم نیست که موضوعی در تاریخ هنر چند بار تکرار شده است، به طور مثال در موضوع پرنده مهم این است که هر نقاشی، پرنده خودش را بکشد، در چه رنگی، چه حال و هوایی و ... و یا هر شاعری، شعر خودش را بسراید.

هر انسانی مختص به خودش است، دل مشغولی ها، نگاهش و طرز فکرش مختص به خودش است.

اخبار مرتبط:

logo-samandehi